بخش سی و هفتم آثار رشته شعر دومین سوگواره ملی «لبیک یا حسین » سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر
...................
................
شرایط شرکت در سوگواره :
شرکت برای عموم هنرمندان آزاد است
هیچ محدودیتی در تعداد آثار ارسالی به سوگواره وجود ندارد و به قید قرعه از بین هنرمندانی که بیشترین آثار ارسالی را داشته باشند یک نفر انتخاب شده و هدیه ای تقدیم خواهد شد .
تصاویر آثار ارسالی می بایست متعلق به سال 1393 باشد .
تصاویر به آدرس ایمیل azizihonar@gmail.com ارسال گردد
مشخصات ، شماره تلفن ( همراه و ثابت ) و یک تصویر از هنرمند برای شرکت کنندگان در این برنامه الزامی می باشد .
ارسال تصاویر آثار باید با کیفیت بالا ( حداقل 4000 پیکسل ) و اسکن شده باشد
ارسال تصویر هنرمند به همراه مشخصات ، شماره تماس و شهر محل سکونت ( در قالب یک ایمیل )
ذکر سبک ، شاخه هنری و نوع اثر
بعلت حجم بالای ایمیل های سایت ، در هنگام ارسال ایمیل حتما در قسمت موضوع جمله ی " جهت شرکت در سوگواره ملی بداهه محرم - لبیک یا حسین " درج شود
لازم به ذکر است ، از شرکت عزیزانی که موارد ذکر شده را رعایت نکنند ، در سوگواره معذوریم
................
رشته های هنری :
خوشنویسی ( نستعلیق ، شکسته نستعلیق ، نسخ ، ثلث و گرایشهای نوین خوشنویسی (نقاشی خط ، خط نقاشی ، خط نگاره ، نقاشی با خط و . . . ) ) ، هنرهای تجسمی ( نقاشی ، طراحی ، تذهیب ، مینیاتور ، نگارگری ) ، گرافیک و طراحی پوستر ، عکاسی و شعر
................
موضوع آثار :
آیات قرآن ،اشعار و احدایث با موضوعیت امام حسین (ع)
و یاران و اهل بیت پاکش ، سخنان گهربار امام حسین (ع) ، ماه محرم ،
شهادت ، ایثار و فداکاری ، عزاداری ، ولایت مداری ، رشادت ، شهادت و صبر ، حجاب و عفاف عاشورایی
................
سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر- از کلیه اساتید، هنرمندان ، هنردوستان ، موسسات ، ادارت ، نهادهای فرهنگی و هنری کشوراسلامی ایران که مایلند به عنوان حمایت ، همکاری و یا اسپانسر در اجرای هر چه با شکوهتر برگزار شدن این طرح معنوی و عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) و اولاد و اصحاب گرامیشان با این سایت مشارکت نمایند ، می توانند جهت اعلام نوع همکاری با این برنامه با شماره 09121444264 ( علیرضا عزیزی ) تماس حاصل فرمایند.
...........
.......
صراط المستقیم
به چشمان برادر دوخت اندوه نگاهش را
و پشت ابری از تیر سه سر گم کرد ماهش را
علم روی زمین یعنی سپاهت بی علمدار است
علم روی زمین یعنی که او پشت و پناهش را ...
گرفت او آخرین سردار خود را روی دستانش
به تیر دشمنان داد آخرین مرد سپاهش را
و می دانست آهش آسمان را تیره خواهد کرد
که غم می دید از هر سو ، فرو می خورد آهش را
« صراط المستقیم » چشمهایش را نفهمیدند
فقط تیر سه شعبه رو به او کج کرد راهش را
به چشمان خودش سنگ تمام دشمنان را دید
که پر کردند با شمشیر و نیزه قتلگاهش را
وبعد از اینکه خنجر بوسه زد بر حنجر خورشید
به روی نیزه بر پا کرد دشمن بارگاهش را
زنی بعد از هزاران زخم شمشیر و زبان در شام
به چشمان برادر دوخت اندوه نگاهش را
..........
تقدیم به ام وهب (ع)
مسیح بود
افتاد زیر پای تو اوج صلیب ها
تا بوده است ، بوده و نشیب ها
بانوی آفتاب ! که گفتی به سرو خویش :
تا عرش دور باد سرت از فریب ها
دستی به صورتش نکشیدی مباد که
یک لحظه نیز دور شود از غریب ها
تسبیح دست های تو در حال ذکر سر
قلبت گواهی است به «امن یجیب» ها
فریاد های های توست کماکان حماسه ای
در بین روضه های عجیب خطیب ها
ای شعر مادرانه ! بگو به جوان خود
از جایگاه مسلم و عون و حبیب ها
زانو زده ست صبر ، غباری شده ست کوه
در محضر تو شعله گرفته نهیب ها !
در بزم خون و نیزه و شمشیر تا ابد
هی غبطه می خورند به تو بی نصیب ها
چون روی سیب سرخ تو از روی نیزه ها
پهلو زده به سرخی سلطان سیب ها !
داغ تو تا همیشه تاریخ تازه است
ای زخم بی نیاز به دست طبیب ها
...........
انار
خواب دیدم انار سرخی را ، روی نیزه به آسمان دادند
بعد باران خون گرفت و همه ، دست با چترهایشان دادند
روزگارم سیاه شد وقتی ، که به گیسوی خونی اش در باد
ابرها با دخیلی از باران ، کار را دست کاردان دادند
لحظه سر به نیزه دادن او ، جای دست از سر و بدن شستن
عده ای سر به زیر افکندند ، عده ای نیز سر تکان دادند
منشاء نور چشمهایش بود ، که در آغاز خلقت دنیا
بلکه یک جرعه نور بردارد ، دست خورشید استکان دادند
ناگهان ساعتم پرید از خواب ، بالشم خیس ذکر نامت بود
نخ تسبیح اشک پاره شد و ، به من اندوه بی کران دادند
من فلج بودم و به فکر شفا ، کنج مهمانسرای هشت بهشت
سخت از جای خود بلند شدم ، چشمهایت به من توان دادند
تو حسینی(ع) ! که عازم سفری ، حسنی(ع)تو ! غریب و خون جگری
ای که هر روز جن و انس و پری ، یا رضا(ع)گفته اند و جان دادند
در همین فکرهای آشفته ، پرده ها را کنار زد بادی
با دلِ خون ، ستاره های سحر ، از سر گنبدت اذان دادند
صبح فردا میان سینه زنان ، چشم در چشم پنجره فولاد
کورها ، دسته دسته با گریه ، گنبدت را به هم نشان دادند
..........
زبان حال حضرت فاطمه صغری (س)
باورم نمی شود پدر هنوز
این تن به خاک و خون کشیده را
گرچه در شمایل تو دیده ام
روی نیزه ها سری بریده را
در هجوم چنگ تیز گرگ ها
گونه های سرخ ناگزیر بود
در کنار داغ های بی شمار
سالها برای گریه دیر بود
خواستم ببوسمت ولی نشد
لحظه وداع را گریستم
گرچه بر زبان نیاورم پدر !
عاشق کسی به جز تو نیستم
در هوای ایستادن تو بود
شوهرم به خاک و خون اگر نشست
ساقیا! سرت سلامت از بلا
ساغری مقابلت اگر شکست
بارها رقیه ضجه زد پدر
از زمین عمو چگونه بر نخواست ؟
تشنگی امان خیمه را برید
شور گریه نیز از عطش نکاست
دست و پای اسب های خویش را
نعل تازه بسته بود دشمنت
پیش چشممان دوباره خوانده شد
روضه مجسمی چنان تنت!
عمه کوه صبر پیش دردهاست
رو به غم همیشه چشم بسته است
گرچه هرچه گفتمش نگفت که
چوب محملش چرا شکسته است
دور قتلگاه می دویدم و
صورتم گرفته بود عطر یاس
چادرم به خاک غم نشسته بود
ضجه می زدم مدام از هراس
نام من شده ست فاطمه پدر!
تا که بر تن تو مادری کنم
خطبه ای بخوانم از رشادتت
پیش دشمنان دلاوری کنم
سالها گذشته و پدر! هنوز
باورم نمی شود که نیستی ...
..........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای میثم داودی ( از قم )
...........
.......
السلام علی الرأس المرفوع
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر
هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل میدادی و این بار سر
عشق -آری عشق- وقتی سر بگیرد میرود
بر سر دروازه ها سر، بر سر بازار سر
ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر
کاشف الاسرار میخواهد گرهگیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتهی بسیار سر
زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجدهات بردار سر
آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر
.......
چنان مهری است گاه از بوسه ی دلدار بر هر لب
که بیش از می گوارا میشود گاهی عطش بر لب
خماری گاه دایر میکند میخانه ای در چشم
عطش هم گاه دایر میکند میخانه ای در لب
بر او آب فرات و آب زمزم هم گوارا نیست
کسی که پیش از این تر کرده است از آب کوثر لب
ببخش این را که با نام تو گاهی میشوم سیراب
ببخش این را اگر با گریه گاهی میکنم تر لب
چه غم از زخم وقتی آنقدر بوسیدنی هستی
که در پیش تو دارد نیزه و شمشیر و خنجر لب
برای گفتن حق میشود جانت سراسر زخم
برای گفتن حق میشود جانت سراسر لب
یقینا قاب قوسین لقاء الله پیدا شد
زمانی که به لبهای حسین انداخت اکبر لب
دم شلاق بر لبها گل تذهیب می انداخت
در آن بزمی که دائم ذکر قرآن داشتی بر لب
جهان را آه حتی لایق نفرین نمیدانست
به نفرین بعد از این ماتم اگر نگشود مادر لب
تو راز عشقی و با این که در گفتن نمی گنجی
تو را فریاد زد آن شاعری که بست دیگر لب...
.......
بیشتر باشد اگر اندازه ی تیر از گلویت
آنچنان حظی نخواهد برد شمشیر از گلویت
اینچنین شاید کمی راه گلویت باز گردد
باز گردد تا مگر پایین رود شیر از گلویت
با گلوی حضرت سجاد خواهد گفت اصغر!
خاطراتی که نخواهد داشت زنجیر از گلویت
اولین و آخرین فواره ی بی بازگشتی
تشنه ای و آسمان ها می شود سیر از گلویت
کاش وقتی لشکر دشمن غنیمت جمع میکرد
باز میشد این گلوبند گلوگیر از گلویت
تا پدر آورد نامت را سر دست قنوتش
مستجاب الدعوه شد برخاست تکبیر از گلویت
تیر حتی از رگ گردن به تو نزدیکتر شد
من که حتی حتم دارم رد شده تیر از گلویت
آه اگر بغضی چنین، راه نفس را بسته باشد
آه را سر کن که دارد آه تاثیر از گلویت
.......
اگر از پشت اگر از رو اگر شمشیر اگر خنجر
یقینا هر قدر شمشیر خوردی بیشتر خنجر
تو از محراب از کوچه، تو از تیغ از غلاف تیغ
تو از یک عمر پیش از جنگ داری بر جگر خنجر
که تیر از تن در آوردن کمی از تیر خوردن نیست
به پهلو رفت اگر بیرون کشیدند از کمر خنجر
اگر با خنجر نادوست عاشق میرود تا دوست
در این دنیا رفیقی نیست بعضی را مگر خنجر
و حاشا گوشه ی ابروی خمگین خدا باشد
اگر بود از رگ گردن به تو نزدیک تر خنجر
شبی در خواب دیدم روضه خوان حضرت عشقم
تمام روضه را در واژه کردم مختصر؛ خنجر
ولی گاهی مخاطب روضه ی مکشوف میخواهد
و میخواهد بگویم خورده ای از پشت سر خنجر
و میخواهد بگویم زخم خوردی نیزه در نیزه
سرافراز است سرداری که دارد زیر سر نیزه
دل از عاشق جنون میخواست سقف غم ستون میخواست
که پشت آسمان خم گشت و دارد تکیه بر نیزه
تو مصباح الهدی بودی و او ماه بنی هاشم
به این ترتیب بالا رفت با شمس و قمر نیزه
به این ترتیب بالا رفت هجده نی به این ترتیب؛
که شمع روشنی از عمر زهرا بود هر نیزه
هنوز انگار سر بر نیزه دارد هیجده یحیی
هنوز انگار هجده حمزه دارد بر جگر نیزه
از اول در مدینه نیزه دنبال سرت میگشت
تو سر بر سینه ی مادر زدی شد میخ در نیزه
یقینا هر قدر که نیزه خوردی بیشتر شمشیر
یقینا هر قدر شمشیر خوردی بیشتر نیزه
اگر نیزه اگر خنجر اگر شمشیر اگر شلاق
همه سخت است اما سخت تر از هر نظر شلاق
همه سخت است اما سخت تر از هر نظر این که
به پیش چشم دختر میخورد روی پدر شلاق
که بعضی زخم ها پیداست بعضی زخم ها پنهان
که سیلی میخورد بر صورت اما بر کمر شلاق
یکی از بام در بازار میزد بی هوا سنگ و
یکی در شام در ویرانه میزد بی خبر شلاق
سرت منصور و فریادت انالحق بود و لبهایت
اگر قرآن نمیخواندی نمیخورد اینقدر شلاق
ولی زینب از این دنیا چنان داغی به دل دارد
که حتما میشود با ضرب اول شعله ور شلاق
و هذاالعشق؛ این که میخورد شلاق را مجنون
ولیکن میگذارد بر تن لیلا اثر شلاق
اگر این قصه ی شلاق باشد وای بر زنجیر
چه زجر است این که یک آزاده باشد پای در زنجیر
فقط جمع اسیران مسیر شام میدانند
سفر دور است و سخت آنجا که باشد همسفر زنجیر
اگر از کربلا تا شام همراه شما بوده
بنا دارد که باز از شام باشد تا سحر زنجیر
شبیه زلف روی شانه ات افتاده میرقصد
چه حقی یا علی! برگردنت دارد مگر زنجیر!؟
یقینا کربلای دیگری در شام رخ میداد
از آن دست توانای تو وامیشد اگر زنجیر
..........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای محمد زارعی ( از دلیجان- مرکزی )
...........
.......
داغی نشسته بر دل زینب بدون شرح
آتش گرفته خیمه از این تب بدون شرح
باران نیزه است مرتب بدون شرح
این بار آخر است که امشب ...بدون شرح
آل علی میان بیابان چه می کند؟
برروی نیزه آیه ی قرآن چه می کند؟
خون جای اشک می چکد از چشم خواهرت
یک سو علی اکبر و آنسو برادرت
سرنیزه های دشمن از این پس برابرت
قومی کمین نشسته به تاراج پیکرت
طوفان گرفته در دل دریا قرار نیست
این آب را بدون تو هیچ اعتبار نیست
خاموش کن چراغ که این شام اخر است
عباس در سپاه تو از هرنظر سر است
درداسیری حرمت داغ دیگر است
تاچشم کار می کند اینجا فقط سر است
اللهم العن آل یزید و سپاه تیر
باری اضافه گشته به بارگناه تیر
بارگران داغ تو بر ذوالجناح بود
بر چشم اشک و بر لب این خیمه آه بود
کوفه چقدر بعد تو در اشتباه بود
این تازه اول غم و آغاز راه بود
جوشیده است خون خدا در رگان تو
غم آمده ست تا بشود میهمان تو
درگوش دخترت پس از این گوشواره نیست
دراسمان ابری او یک ستاره نیست
”راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست”
شب بر سپاه چیره شد وآفتاب رفت
باضربه های محکم شلاق خواب رفت...
...........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند خانم مرضیه فرمانی ( از رشت )
...........
.......
جهت مطالعه فراخوان سوگواره ملی لبیک یا حسین (ع) روی تصویر زیر کلیک نمایید
................
...............
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمائید
9
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید