متن و تصاویر سخنرانی استاد هادی سیف پژوهشگر برجسته هنرهای سنتی ایران در مراسم نکوداشت استاد یدالله کابلی خوانساری-تیر1398
........
.......
به نام آنکه جان را فکر آموخت
دل پر درد من امشب دوا از درد می خواهد
پیام گرم عشقی از نگاهی سرد می خواهد
به صحرای جنون ای عقل پا مگذار بی پروا
که میدان بلاخیزِ محبت مرد می خواهد
و من این توفیق را دارم، امشب از مردی مردستان در عرصه هنر خوشنویسی و فاخر قلم شکسته نستعلیق یاد کنم . سخت است. نوبت به من رسیده است . عزیزان هنرمند و اهل قلم و دانش هر کدام دلبری های لازم کلام نغز را بر زبان راندند از حضرت کزازی گرفته تا جناب فلسفی و دیگر دوستان تا جناب ایوبی.
چرا از درد شروع کردم . این درد، نه درد جسم که درد دلی وابسته به عشق و گره خورده به عشق است. دردی که درمان همه دردهای عالم است و انگیزه ی همه بودن و ماندن و رفتن، از من به عنوان نگارگر یاد کرده اند . حقیر این توفیق را دارد که میرزای نگارگران و خوشنویسان و به دیگر تعبیر، پژوهشگری هستم که خداوند ماموریت حفظ و حراست از کیان دل عاشق آنها را برعهده دارم.
من امشب از دوستی یاد میکنم به نام یدالله کابلی خوانساری ، نمی گویم استاد چون میر عماد را هم هرگزنمی گویم استاد میرعماد. هرگز یاد نمیکنم استاد عبدالمجید طالقانی . اینها خودشان، استاد درونشان وجود دارد و استاد واژه چندان روا و بسزایی نیست
چطور شد آشنایی ما؟ سه دهه پیش بود ( زمان چه زود گذشت ) قرار گپی داشتم با مرد خوشنویس روزگار و زمانه ام . دردانه خوشنویسی که بعدها ثابت کرد، معنای وارث بودن و مبنای امانت داری را و به معنای دیگر معنای حفظ و حراست از کیان هنر پر ارزش خوشنویسی سرزمینم در عرصه شکسته نستعلیق.
صادقانه اعتراف می کنم وقتی ما شروع به صحبت کردیم من دیدم یدالله کابلی خوانساری آنچه را می گوید که من می اندیشم و ایشان آنچه را من می اندیشیدم بر زبان می راند. این همدلی آغاز مبارکی بود . گپ به درازا کشید در فصلنامه هنر و چاپ شد.
اجازه بدهید من مقداری خارج از قواعد سخنرانی این مجالس با شکوه حرف بزنم . به نوعی من نقال نقل های ناگفته ام درباره استاد کابلی
روزی به من تلفنی شد، تلفن را برداشتم، رقیبی از قرار این گپ و گفتگو را خوانده بود . فریادش بر آمد که چرا اینجور نوشته شده و چرا اینطور ستایش شد، تاجایی کشید که پشت تلفن تهدید کرد دستم برسد به تیغ من تو از بین خواهی رفت، پاسخش دادم : غافل تر تویی، تیغ اصلی دست من است که قلم است، وای به روزگارت اگر تصمیم بگیرم بابت چنین رقابت حقیرانه ای تسویه حساب تو را به خودت واگذار کنم.
از آن روزگار تابه امروز حضرت استاد برای من( یدالله کابلی خوانساری) حکم گلستانی را پیدا کرد که عطر شب و روزگیرش بر دامن دل من، همیشه بهاری جاودانه را نوید داد . این را نمی گویم بابت اینکه چون در این مجلس با شکوه ایستاده ام و خود حضرت استاد مقابلم نشسته خوش آمدی به او گفته باشم، دلیل بر این دارم. عزیزان من این نوع سنت های مبارک، در ایامی که هنرمندان زنده اند و چشم در چشم همگان دارند، وای برما که در انتظار بنشینیم که خدای ناکرده آن سفر ابدی پیش بیاید و توام با نوعی دل شکستگی و آمیخته به شرم آشکار و پنهان شروع کنیم به تمجید و تعریف . من در مقاله خودم و در مقدمه کتاب سماع در سماع که بعد از مدتها شبی نشستم و مجددا خواندم، اعلام کردم یدالله کابلی خوانساری درویش عبدالمجید طالقانی زنده زمانه ماست.
این تمجید به نوعی دوباره بر میگردد به خود درویش عبدالمجید طالقانی. من می گویم در عرصه هنر سرزمین، من این خروشان موجهایی که دمی آرام ندارند. همیشه راه بران وقتی آغاز ره شدند . رهروان به بهانه و به نیت ادای دِین گاهی اوقات سبقت می گیرند از راهبران . عجیب است امروز که من چنین تمجیدی را از استاد کابلی می کنم و به یقین بر این باورم که حتما به حساب این خواهد گذاشته شد که دو دوست ، یک نویسنده و یک خوشنویس در وقتی دارند نسبت به هم ابراز احساسات می کنند. اما من به جرات و با مدد از بضاعت کلامم و دانش ناچیزم، اعلام میکنم آنچه که سبب ساز فخر شکسته نستعلیق معاصر ایران بوده، مدیون همین وارث سربلندیست که با وصف جز اینکه در این مجلس هستم . ما قدر ناشناخته مانده ایم و قدر ناشناخته خواهیم ماند. چرا؟
شما تصور کنید هر آنچه شما وصف کنید از درویش همگان می پذیرند و معتقدند بله درویش آمد و ...
زمانی من خودم نوشتم، شهامت این جوان 23 ساله را در نظر بگیرید که با همه ارادتی که به میرعماد دارد، پنهان از دیده ها کمر نستعلیق میر را می شکند. درویش 35 سال عمر میکند و می درخشد ولی این تنها بسنده نیست برای امانتی کیان به اسم خوشنویسی که خداوند در کتاب آسمانی آشکارا قسم می خورد به قلم، عزت قلم، حرمت قلم و بعد، در همین گذران روزگار، درویش که می رود و این فقید و این قلندر به حق بی همتا . شکسته نستعلیق قرار آرشیو شدن و قرار امانت شدن ندارد . آدمی مثل گلستانه می آید . اجازه بدهید شبی را برایتان تعریف کنم . در اصفهان در محضر نوه گلستانه نشستم و از پدربزرگش صحبت می کرد، از گلستانه . تاریخ هنر ما بسیاری جاها یا خموش است یا قربانی بی تفاوتی ها شده و قربانی عدم ادای رسالت ها شده . می گوید پدرم وقتی شکسته نستعلیق درویش را آمیزه گوش و هوش و ذوق خود کرد، به مراتبی رسید که به فرزند گفت: شرمم باد از درویش دارم سبقت میگیرم.
روزگار ما روزگار غریبی گلستانه است و باید در امرار معاشش، زیر شکسته هایش بنویسد، قلم عبدالمجید طالقانی . این حکایت اگرچه به ظاهر، واقعه چندان حیرت برانگیزی نیست ولی معنیش معنی تلخیست . یادم افتاد به وقتی که فرصت الدوله شیرازی از دنیا رفت وصیت کرد من را در کنار قبر خواجه شیراز دفن کنید . فرصت پدیده عجیبیست، سالیان بعد فریدون توللی نوش فرصت بزرگترین کم لطفی را به شعر سرزمین ما کرد چراکه اگر فرصت بر سر قبر خواجه شیراز نبود و جایی به تنهایی دفن شده بود، بسا روزگارانی کسانی هم می آمدند و می گفتند اینجا ارامگاه خواجه شمس الدین فرصت شیرازی است. حق هم با فریدون توللی بود
من معتقدم خوشنویسان، شکسته نویسان، میزرا کوچک و ... همه آنها حرمت هایشان در دل و جان ماست . شکسته نستعلیق نیاز به یک وارثی داشت . حواسمان باشد، سخن از خوشنویسی است، سخن از هنری لخت و عریان، هنری بی مدد رنگ، هنری که وظیفه آشکار پیام رسانی دارد، هنری که هیچ جایی برای نوازش چشمها به دیگر دلایل رنگ و نقش هاندارد. من معتقدم عزیزانی که این مجلس را برپا کردند، حق همین بود که این اتفاق می افتاد چرا که این وارث، به دلایلی که منِ غیر خوشنویس و منقد دارم تکرار می کنم جان جانان بخشید به خوش شکسته نستعلیق سرزمین من . چرا؟
من شبی را با کتاب سماع با سماع، یک بار دیگر خلوت کردم در دیداری که با استاد داشتم تا نیمه شب . قبل از آن به استاد گفتم که شکسته ات حکم رودی روان و بی بازگشت را دارد یک دفعه دیدم استاد کابلی منقلب شد و گفت این واژه رود روان را هیچ می دانی که آیدین آغداشلو هم همین را به همین شکل تکرار کرد؟ گفتم برای اینکه این احساس ها، احساسی است که در اثر مونسی مدام ما با گران میراث هنر سرزمینمان، بخصوص خوشنویسی اتفاق می افتد . استاد کابلی به نظر من، هم درویش شد و هم گلستانه و هم میرزا کوچک. آمد به امانت داری، امانت داری سنگین ترین وظیفه است در عرصه تداوم هنر. امانت داری یعنی اینکه این بلور خشی برداشته نشود . سرمایه سرزمین من هست و عزت سرزمین من.
من در خط استاد کابلی، بی پرده می گویم، نوعی سماع آشکار می بینم، به شرط اینکه بجای پاها چشم ها به رقص در بیاید روی کلمات. وقتی استاد حکمت نژاد در کتاب مجنونی ها که من نوشته بودم، شخصی پرسید که این همه اسلیمی های تکراری که در قالی ایران وجود دارد چه معنی دارد؟ پیرمرد وارث دودمان قالیباف مجنونی ها نگاهی به او کرد و بعد بلند شد و بر سر شروع یکی از اسلیمی حرکت کرد، دقایقی بعد رقص سماعی جانانه و جاودانه را ما شاهد بودیم از سوی پیر طراح و قالیباف سلسله مجنونی ها. من در رقص این کلمات، در منحنی های طلایی، در بی پروایی های ناشی از عاشقی های بی مثال، در فاش گویی های آشکار، این سهم را جاودانه دیدم . گاهی اوقات احساس کردم که مردی در گذر نزدیک به 50 سال و بیشتر از 50 سال، در این مونسی چه بر سر ما آمده است. چگونه است که همچنان بر این عاشقی پای می فشرد و همچنان دم نمی زند از دلتنگی ها .
بزرگترین نشانه عزت هنر در سرزمین من، مراتب خون دل خوردن ها، تنهایی ها، حرمان هایی است که هنرمندان سرزمین من هرکدام و کدامین با آن روبرو بودند، در طول زندگی، در مهر ورزیدن هایشان و در قدر دانستن هایشان و در قدر ندانستن هایشان . احساسات عجیبی دارم، امروز مقابل این شریف وارث شکسته نستعلیق نشسته ام . به استاد خطاب میکنم حضرت استاد بایسنقر را کتیبه مسجد گوهرشاد، شاه جاودانه کرد نه پادشاهی بی دوام او . نشسته ای بر اریکه شکسته نستعلیق، نمی گویم بی رقیب ولی می گویم با تو شکسته آبرو گرفت و با تو شکسته یکی از فاخر ترین قلم های خوشنویسی سرزمین من است ، بانوشتن هایت شعر را به رخ دیگران کشیدی، چون صدای خوشی داشتی، چون شعر را درک می کردی، تو عاشق حافظ بودی و هستی و بالاترین نشان این عاشقی در صدای خودت بود که وقتی در کنار تابلویی با هم ایستادیم، آنقدر خوش خواندی آنچه را که به رشته تحریر در آورده بودی که دل من را به سوی کلام و صدای خودت جذب کردی .
عزیزان من، من امروز بر این اعتقادم، ما عزیزانی مثل فلسفی را داریم، مثل همه عزیزان را ... من براین اعتقادم که امروز، روز تجلیل نیست، بلکه روز آشناییست . فراموش نکنیم، آنچه را که عزت هنر سرزمین ما معنا می شود، در این خون دل خوردن ها، در این گوشه نشینی ها و در این خلوت و جلوت های مکرر است .
اجازه بدهید یک نقل قول را داشته باشم از پدرم . پدر می گفت میرعماد (امیر همیشه سربلند عرصه خوشنویس سرزمین من) بر سر تپه ای نشسته است و مشغول کتابت نام مولا علی (ع) است، میر بر خود می پیچد دمی آرام ندارد، احساس می کند فریاد جماعتی در پایین دامنه تپه بلند است. میر گفت حتما آنها هم به کتابت نام علی مشغولند. میر رفت و دید آنها سنگ آسیابی را به طرف بلندای کوه می آورند . گفت خوش به احوالتان که کاری چنین سخت را بر عهده گرفته اید و مرا به خطا انداخته اید که مشغول کتابت نام مولا هستید.حالا در حقیقت، یک روز هم قدم با منقدین و اهل نوشتن باید برگردد به لحظات ناب خلوت و جلوت این استاد یگانه
سخنم را تمام می کنم و با تمام قامت بر این امیدم که در سرزمین من مثال امیرانی مثل حضرت استاد یدالله کابلی خوانساری، اریکه دار هنر این سرزمین باشند و ما همیشه سربلند باشیم در پیشگاه ملتی که قرنهای قرن پیشگام نهضت های والا و والا و ماندگار در عرصه هنر ایران و اجازتم بخشید هنرهای عالمگیر داشتند.
........
جهت مشاهده تصاویر زیر با کیفیت بالاتر روی آنها کلیک نمائید
........
.......
.......
.......
.......
.......
.......
........
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمائید
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید