سخنان استاد یدالله کابلی در مراسم نشست تخصصی کتابت توسط استادان رسول مرادی و محمد علی قربانی و تجلیل از دو پیشکسوت جامعه خوشنویسی استادان محمد سلحشور و علی راهجیری در فرهنگسرای بهمن، مرداد 1396
.......
.......
به گزارش سایت آثار هنرمندان ایران " عزیزی هنر "، استاد یدالله کابلی خوانساری " چهره ی ماندگار عرصه ی خوشنویسی و عضو شورای ارزشیابی هنری در انجمن خوشنویسان ایران " در مراسم نشست تخصصی کتابت توسط استادان رسول مرادی و محمد علی قربانی و تجلیل از دو پیشکسوت جامعه خوشنویسی - استادان محمد سلحشور و علی راهجیری که در مورخ 20 مرداد ماه 1396 در فرهنگسرای بهمن برگزار گردید برای حضار در این مراسم سخنانی را بیان داشتند که مشر وح سخنان ایشان به شرح زیر می باشد :
.......
به نام خدای مهربان، خدای مهرآفرین، خداوندی که مظهر همه رحمت ها، همه زیبایی ها، همه هوش ها و همه خلاقیت هاست، بالاخص تربیت خلاقیت های خوشنویسی که دم به دم با عالم معنا و عالم معرفت متصل هستند .
من سپاسگزارم از لطف همه شما که به قصد تجلیل از دو تن از پیشکسوتان و نامداران هنر خوشنویسی معاصر تشریف فرماشده اید. ولی قبل از آن تشکر کنم از عزیز نازنین، جناب آقای میر حسینی که در ابتدا ابیاتی را از حضرت نظامی قرائت فرمودند که تک تک آنها رهنمودی بوده از هنر گذشته تابناک هنر خوشنویسی و استادان بنام این رشته که تک تک این ابیات را به زیباترین وجه ممکن کتابت نموده اند و قرون متمادی آنها را در موزهای مختلف شاهد هستیم.
من نیز در چند دقیقه ای که صحبت دارم در محضر شما نازنینان و دوستان گرانقدر و بالاخص اساتیدی که در خدمتشان هستیم، دو بیت از نظامی را به محضر شریف و ارجمند حضرت استادان سلحشور و راهجیری تقدیم می کنم:
دلا تا بزرگی نیاری به دست
به جای بزرگان نشاید نشست
بزرگیت باید در این دسترس
به یاد بزرگان برآور نفس
بنده به عنوان خدمتگزاری کوچک توفیق این را داشتم که چند هفته متمادی به نمایندگی از انجمن خوشنویسان ایران سفر داشته باشم و امروز نیز سفر داشتم که به شوق دیدار و حسب انجام وظیفه خدمت این دو پیر پرمایه و این دو بزرگواری که دوران جوانی و نوجوانی من به حضور و محضر شریفشان گره خورده، برسم.
وقتی 19 ساله بودم در مدارس تهران رتبه آوردم و در سال بعد که مسابقات تهران بود ( در مدرسه البرز) دوره عالی انجمن بودم و در آنجا هم رتبه آوردم به داوری استاد غلامحسین امیرخانی( که یادشان بخیر و جایشان خالی است) . بعد از چند ماه آماده شدم برای مسابقات کشوری که به رامسر بروم. در آنجا توفیق دیدار استاد سلحشور را به عنوان داور داشتم و یادم می آید که آن روزگار خیلی ذوق و شوق داشتیم که به عنوان یک جوان، در محضر استادی هستیم که قرار است این جشنواره را داوری کنند .برای من لذت بخش است که مقدور افتاده که آن روزگار بودم و امروز هم به عنوان یک کوچکی در اینجا بایستم و برای این دو بزرگوار چند کلمه ای صحبت کنم .
در تمام طول سالهایی که از استاد راهجیری یاد دارم، با غزل ملک الشعرای بهار و قطعه بسیار فاخری از ایشان در پشت جلد تذکره خوشنویسان معاصر آن روزگار گره خورده بود.
میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود
تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
در ذره ذره کلمات و حروف و هندسه کلمات و واژه های این غزل که به خط شیوا و دلپذیر استاد راهجیری، پشت جلد چاپ شده بود، یاد دوران چند دهه گذشته من همواره متصل است و یک لحظه دور نمی شود.
تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود
در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
الان که داریم این شعر را می خوانیم، می خوانیم و می شنویم ولی آن روزگار که روزگار آموزش و دوران هنرجویی من بود، من از ذره ذره ی چرخش های مرصع این زلف، نگاه می کردم و می نوشتم، بی آنکه معلم و استاد من باشند
در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
قمار عشق نمودیم و خوش قماری بود
والی آخر . . . تا جایی که می گوید:
زمانه آتشی افروخت در جهان که بسوخت
متاسفم که در تمام طول این چهل سال یا در طول دو سه دهه اخیر فقط این دوبیت را نوشتیم :
تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود
بنای این مدنیت به باد میدادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود
و هرگز بیت آخر عاشقانه ای که مربوط به ختم غزل است و نام عزیز بهار در آن است را ننوشتیم :
می خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود
به دلیل اینکه هرکدام از این ابیاتی که می نویسیم، متناسب با شان و حس و حالمان است.
الان که نگاه می کردم، استاد مرادی با چه جوهر جان، در مورد هنر کتابت صحبت می کردند، یا هنرمند بسیار ارزشمند، توانا، فکور و فرزانه (جناب استاد قربانی ) که من را به یاد این انداخت که خوشبختانه ما در نسل جدید برخوردار هستیم از این قابلیت که شاهد باشیم و بدانیم بسیار فرق است بین استادی و هنرمندی.
ما داریم کسانی را که سخت استادانه و سخت پایبند دقایق و نکته سنجی های مراقبه هندسی حروف و کلمات هستند و غافلند از آن شیدایی و بداهه نویسی و حس و حالی که ما شاهد ضرب آهنگ های درونی خودمان باشیم با قلم.
آنقدر مراقبه نکنیم که عین هم بنویسیم، که چه بشود؟ که این چه بشود برای اون تغییر و تحولاتی که ما با معنای شعر، حس و حالمان عوض بشود، شاهد می آوریم:
به ما بگویند بنویس " دال " . دالی که هیچ مفهومی ندارد و ما می نویسیم و بگویند بنویس " در را ببندید "، ما هیچ حسی خرج نوشتن این جمله نمی کنیم ولی اگر همان لحظه بگویند بنویس :
گه خمار باده ای دل گرم کن با چشم تر
دال " دل " را ببینید چقدر متغیر می شود، آن لحظه
یا اگر بگویند :
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته خویش آمد هنگام درو
در ظاهر همه دال ها یکی هستند ولی در معنا وقتی که ما داریم می نویسیم مزرع سبز فلک دیدم؛ دال دیدم، دال دل و . . . که اشاره شده، تمام قلب ما در گردش این "دال" تاثیر می گذارد، چگونه ممکن است حس ما در یک مطلب بلند یا ادبیات بلند یکی باشد؟
بسیار اتفاق افتاده که " ن " در بعضی مفاهیم و معانی تغییر پیدا کرده، قضاوت من این است که در کتابت، فقط دست، قوام پیدا می کند و مستحکم و تناور می شود.
در خصوص مطلبی که عرض کردم بسیاری استاد هستند و هنرمند نیستند؛ یعنی اصلا وجه وجود نگاهشان به هنر خوشنویسی وارد هنر قطعه نویسی نشده و در قطعه نویسی است که ما بسیار شیدا می شویم و بسیار خلاق می شویم . در قطعه نویسی است که حضرت استاد میر عماد الحسنی در بین سالهای 1010 تا 1024، 11 بار نوشته که :
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
اگراز بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
در این چند سال که من نگاه می کنم و مطالعه کردم، دیدم که حضرت میر با بالابردن یک دال و ایجاد تغییر در ترکیب وانتخاب کشیده ها، دنیایی از حس و حال متغیر خودشان را در آثار نشان داده اند.
.......
.......
به یقین من نیز اعتقاد دارم که دست خوشنویس در نستعلیق نویسی، شکسته و در قطعات دیگر و در نظم، اینطور نیست و بسیار در خط کتابت به دلیل ضرب آهنگ توأمان و بی کرانه قلم کتابت، هم دستمان قوام پیدا می کند و هم روحمان سرشار می شودو هم دریچه دلمان به این بحر بی کرانه ی زیبایی آشنا می شود . ولی به هر حال، در قطعه پردازی و بداهه نویسی هایی که استاد مرادی اشاره کردند، به خصوص در سیاه مشق و در نظم نستعلیق و شیدایی خط شکسته، محال است، کسی حتی به دنبال نوشتن آن اقلام معینه و بخصوص قطعاتی به اندازه کف دست، باشد. برخی 5 سطر می نویسند و می گویند قطعه، قطعاتی که همه، شبیه هم هستند و 10 قطعه را در داخل کاور گواهینامه قرار می دهند و در یک نمایشگاه خط می برند، من اصلا قائل نیستم به این .
بنابراین بسیار فرق است بین هنرمند بودن و استاد بودن.
استاد قربانی، یکی از کسانی است که به شدت استادند و به شدت هنرمند . و استاد مرادی که به هر حال تا ما یاد داریم، برکت وجودشان، برکت معرفی درونی شان و برکت فعالیت های بیرونی شان توأمان تبدیل به آثاری شده، چه در قطعه پردازی و چه در کتابت، که بسیار شیرین و استوار است و پیداست که این رنج و ریاضت توأمان یک چنین حاصلی بوجود می آورد.
این مجموعه گفتگو را می خواهم متصل کنم به عمر پربار استاد سلحشور که در تمام طول عمرشان و تا یاد دارم، سرشار بودند از نوشتن، نوشتنی که همراه بوده با معرفت ، رأفت، حسن خلق، مروت و فتوت.
دوستان، ما در عرصه هنر و هنرمندی و طبع هنری از فتوت دور افتاده ایم، اگر فتوت نبود، چگونه عرصه ی خوشنویسی ما در تمام طول سده های گذشته اعتبار پیدا کرده است؟
درست است که با نوشتن ادعیه اعتبار پیدا کرد و با نوشتن کلام وحی به عنوان هنر قدسی مطرح شد، ولی می بینیم، این را هنرمندانی نوشته اند که اهل معنا و عشق و رنج و ریاضت بودند و همه شاعر بودند.
عمری از مشق دوتا بود قدم همچون چنگ
تا خط من بیچاره بدین قانون شد
طالب من همه شاهان جهانند ومرا
در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد
مگر کسی می تواند اهل بصیرت و دانایی و عشق و الوهیت نباشد ولی چنین بیتی بسراید و چنین خطی بنویسد؟
در تمام طول تاریخ، همه ی خوشنویسان، این را نوشته اند.
می خواهم این را عرض کنم که هنر ایرانی که اوراق بی شماری از کتاب فرهنگستان جهان را به خودش اختصاص داده، همه جا در حقیقت سرشار از خلاقیت و نبوغ است.
گاهی در سخنرانی ها و به خصوص در خارج از کشور، چون ایرانی هستیم به جرأت می گوییم که اوراق بی شماری از کتاب تاریخ فرهنگ و هنر جهان را به ایرانی ها اختصاص می دهیم و گاهی می گوییم که غلو می کنیم و واقعا هم غلو می کنیم، چون واقعا این طور نیست . تمام قومیت های دنیا دارای فرهنگ و صاحب هنر هستند.
من سه روز پیش موزه فلک الفلاک بودم .به نظرم 2 درصد از آثاری که در سال 68 کشف شده بود، در مملکت مانده و اینکه چه شده و چه کسانی بردند به من ربطی ندارد . 15 – 16 اثر آنجاست که شاید پهلو میزند به تمام آثار هنرهای تزئینی در دنیا. آثاری که اغلب برای هزاره دوم و سوم قبل از میلاد هستند .در موزه های واشنگتن و در تمام موزه هایی که در کشورهای مطرح من رفتم و دیدم ، هرجایی، در حوزه شرق شناسی، آثار این چنینی به عنوان فصل الخطاب تمدن بشری مطرح است.
در کانادا که من دو سال پیش بودم، یک لنگر کشتی برای 55 سال پیش که ناو را ساخته بودند، جلوی موزه کشتی داری ونکوور بود ( فقط 55 سال )
در امارات جوانی عرب بحثی کرد که ما چنین و چنانیم و من گفتم شما یک سکه ای که 50 سال قدمت تاریخی شما را داشته باشد بیاور تا من با تو حرف بزنم، تو که همه نیاکانت ایرانی هستند چرا این حرف را می زنی؟ ما چه کردیم که گاهی اوقات ایران ستیزی می شود و ما چه کردیم با این همه آثار بی نظیر، آثاری که در موزه متروپولیتن نیویورک و آرمیتاژ روسیه است.موزه ای که اگر پای هر اثر یک دقیقه بایستیم، ظاهرا می گویند 11 سال طول می کشد. من به عشق دیدن اثر"چهل پارچه میر" به دیدن موزه آرمیتاژ رفتم که موزه بسته بود و گفتند که شارژ موزه را نداده اند و بسته است( در دوره آقای احمدی نژاد ).
.......
.......
من تعجب کردم موزه ای که از اقصا نقاط جهان، سالانه چندین میلیون آدم می آیند و دستاورد های تمدن بشری را می بینند .چون این موزه ها ویترین فخر و مباهات لایه های گذشته تاریخ بشری است. بنابراین آثار مستظرفه هزاره های مختلف تاریخ در ویترین ها بود و جای خالی آثار مشخص بود و فقط آثاری که بزرگ بود و سفال بود و لایه های درخشان سفالینه هاای کاشان و نیشابور، روی دیوار نصب بود.خیلی تاسف خوردم که خدایا به چه دلیل باید دچار چنین مشکلی باشیم که به دلیل عدم پرداخت شارژ موزه داری، این آثاری که فخر تاریخ نام ایران و ایرانی است و در دید هنردوستان جهان که می خواهند بخشی از آثار ایران را ببینند، محفوظ باشد؟
همه اینها به احترام، افتخار و حرمت استادی و بزرگی حضرات اساتید است و معلوم است که در گذشته هم مورد عنایت و توجه بوده است. یک بار در جشنواره جهانی بهار ایرانی در پاریس که به همت آقای دکتر ایوبی برگزار شده بود، آقای چارلز ریچارد رئیس کتابخانه ملی پارس اشاره کردند که 26000 جلد کتاب خطی در کتابخانه ملی پاریس است.شما ببینید که این گستره ی واقعا افتخار آمیز هنر خوشنویسی ایران در کجا بوده که یک چنین گنجینه عظیمی در آنجاست.
دقیقا حدود سه دهه پیش، از یکی از مسئولین فرهنگی ایران شنیدم که حدود 17000 جلد کتاب خطی در شبه قاره هند است و در کتابی از شادروان نجفی مرعشی شوشتری تحت عنوان آثار ایران در مصر که 762 صفحه است، به این آثار پرداخته که در هر صفحه یک تا چهار اثر را معرفی کرده که اگر ضرب کنبم حدود 2000 اثر هنری است که غالبا همین آثار خوشنویسی است و در مصر است .
من عرض کردم به اینکه هنر نزد ایرانیان است و بس اصلا قائل نیستم ولی به اینکه ایرانیان، نقش واقعا گسترده و تابناکی داشتند در گذشته ی تاریخ، قائل هستم که چقدر ایرانی ها در گذشته آثار خوشنویسی داشتیم .
عرض می کردم که خاطره خیلی شیرین از آن روزگار استاد سلحشور این بود که به عنوان یک هنرجوی دوره عالی یا خوش بودم و برایم خیلی جالب بود که بتوانم در آن زمان افتخار کسب کنم . هیچ کس نیست که از تشویق و ترغیب و از مطرح شدن بدش بیاید و در روزگارِ تحصیل، خیلی جالب بود. به هر حال برخوردار بودم از عنایت حضرت استاد و برای من افتخار بزرگی است که زندگی من برخوردار از عنایت حق بوده و امروز می توانم در کنارشان باشم.
یادم می آید خدمت استاد راهجیری رسیدم، به قدری برای دیدن آثار، در کوچه پس کوچه های منوچهری قدم میزدیم و می رفتیم، من به عنوان کوچک و استاد به عنوان محقق و به قدری طبع شیرین و دلپذیری داشتند که من به قول جوانان امروز، نخم را به ایشان وصل می کردم تا ببینم استاد چه می گویند. پس از آن به منزل ایشان می رفتیم در درکه ، تا ایشان کتابی که در جلد دوم مشغول تحقیق بودند را برای من بخوانند و چه روزگار خوب و محترمانه ای داشتیم.
اگر از آقا سید حسن میرخانی صحبت کنبم انگار که تجلیل شده از استاد سلحشور و استاد راهجیری. در کلاس استاد میرخانی من به عنوان دردانه ی استاد تا پایان کلاس می ماندم و با استاد بیرون می آمدیم ( کوچه تنکابن ) که در آن زمان استاد سلحشور و استاد راهجیری هم حضور داشتند، در راه، ایشان صحبت می کردند و وقتی برمی گشتند من را پشت سر خود میدیدند و هیچگاه در کنار ایشان راه نمی رفتم و همیشه در پشت سرشان بودم و این بود مراتب استاد و شاگردی ولی امروزه می بینم که شاگرد رخ در رخ من می ایستد و هرچه دلش میخواهد، می گوید.
ما کجا هستیم و کجا می خواهیم برویم؟
استاد قربانی، صحبت کردند که خوشنویسی بین هنرها مظلوم واقع شده . چرا؟ چون ما حتی در دوران معاصر هم جزء هنرمندانی بودیم که تافته جدا بافته بودیم و متاسفانه درب انجمن باز بوده هر کس دلش خواسته وارد شده فقط به صرف اینکه انگشتانش تواناست و مقتدر است، اما درون چی ؟
آینه دل صاف کن تا درو
واشناسی صورت زشت از نکو
ماباید از اول، آینه درونمان را صیقل بدهیم تا بتوانیم دنیای بیرون را خوب ببینیم و تا زمانی که گرفتار کشمکش ها هستیم نمی توانیم بنویسیم و مطمئن باشید، تمام کسانی که در تقابل ما هستند، کسانی هستند که ناکامند و کسانی هستند که بر خوردار نبودند .
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
فرصت شمار صحبت کز این دو روز منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
به والله قسم هر بار که نگاه می کنم، آدمهایی که با همین شرایط کج نداری و کم ادبی آنها رو به رو شدم، وقتی نگاه می کنم، مانند فرزند من هستند و شاگرد من بوده اند و امروز بزرگ شده اند و همچنان دوستشان دارم و می دانم شما هم همین هستید.
شبی که مراسم چهره های ماندگار بود، وقتی از سن پایین آمدم، دوربینی برای مصاحبه با اساتید گذاشته بودند و گفتند که امشب نمی خواهیم درباره خوشنویسی صحبت کنیم و می خواهیم درباره قدرشناسی و تجلیل صحبت کنیم و صحبت از اینکه صدا و سیما ابتکار عمل به خرج داده و تجلیل باشکوه و جهانی را انجام داده اند که بازهم بودجه کم آمده و از این مراسم، صرف نظر کردند ( من نمیدانم چرا وقتی بودجه کم می آید، چرا از هنر صرف نظر می شود )
گفتم که امشب را من تقدیم می کنم به تمام کسانی که من را وادار به نوشتن کردند و شوق نوشتن را در من جاری و ساری کردند و من امروز به عنوان یک چهره، تلاش و کوششم، مُهر ماندگاری دارد ولی تکلیف خودم را با صدا وسیما مشخص کردم و گفتم این ماندگاری را شما به این 22 نفر نمی دهید و این ماندگاری، متعلق به خودشان بوده و فقط مراسم برای شما بود و مراسم خوبی هم بود و چه خوب کردید که این اساتید را در کنار هم آوردید. و گفتم که چهره های ماندگار فقط در ایران نیستند و در سراسر دنیا و در دوران جوانی، بهترین کرسی ها را داشتند، مانند پروفسور سمیعی که من افتخار داشتم به عنوان فرزند یک کاسب ساده در کنار یکی از چهره های علمی جهان قرار می گرفتم، خوشحال بودم و بعد افتخار داشتم که گفتند فردا، من می خواهم مخزن خوشنویسی را ببینم شما همراه من باشید و راهنمایی کنید.
یک چنین چهره هایی در تمام ایران هستند و واقعا مسئولین باید قدر بدانند، ما در شهرستانها که می رویم، می بینیم که سن هنری شان بیشتر از سن کاری شان است. یعنی 20 سال خوشنویسی، 20 سال تذهیب، 20 سال نگارگری و می بینیم که سن خودش 22 سال است. این نیست که از دو سالگی کار کرده بلکه تمام این مراحل را در 2 سال یکباره طی کرده است .
ما 4 استان داریم که مظهر خلاقیت و نبوغ و عرصه های بلند تاریخ و فرهنگ هستند : خراسان – اصفهان – شیراز و تبریز . و جالب است که شاهد تعامل فرهنگی هنرمندان خوشنویسی این استان ها، در آن دوران سختی هستیم.
چند سال پیش در جشنواره جوان خراسان ( زیر 30 سال ) به همراه استاد امیرخانی و دیگر اساتید، قبل از افتتاح نمایشگاه، آثار هنرمندان شرکت کننده را دیدیم و فکر کردیم که اینها آثار نفرات برگزیده است که گفتند 800 نفر در این جشنواره شرکت کردند و این آثار 186 نفر از آنان است. من هرچه نگاه کردم، نمی توانستم بفهمم کدام اول یا دوم و یا سوم هستند( در تمامی رشته ها )ولی جوایز کمی را در نظر گرفته بودند و کل مجموعه معادل یک شام که در برخی موارد اسراف می شود، نبود.
من آن شب در مورد اقتصاد هنر صحبت کردم و گفتم؛ هفته گذشته یه کاروان ورزشی آمده که به هر نفر 150 سکه دادند ( اینها از خزانه کدام سلطان می بخشند که به هنرمندان می رسند به صفر می رسد؟ و این خیلی دردناک است.)
جوایز جشنواره ها دردناک است .آن هم جشنواره رضوی، جشنواره ای که در مقام قداست و اعتبار و تفکر آیینی برگزار می شود، نفرات اول تا سوم به قدری خوب بودند که ما نمی توانستیم تفکیک کنیم . نفر چهارمی هم بود که نمی شد کارش را کنار گذاشت
ما برای اضافه کردن 2میلیون به سقف جوایز، دو ساعت تلفن زدیم ودر آخر گفتم تا این را اضافه نکنید من نمی آیم برای داوری
من در حوزه هنر احساس شخصی ام این است که غالباً هنرمندان هستند که به نوعی مایه دوام و بقای هر رویکرد هنری هستند ولی به هر حال مسئولین فرهنگی و هنری کشور، حداقل در مورد خوشنویسی (که امروزه ما شاهد هستیم، در اقصی نقاط کشور جریان بلند و ارزشمندی است و چنین ثمره ی درخشانی داشته ) به کمک و همیاری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده، گرچه من گاهی به لوگوی میراث فرهنگی که نگاهی گردم به آن سجده می کردم ولی به قداست لوگو هم دست بردند وتغییر دادند و وقتی لوگوی میراث فرهنگی را می بینم تب می کنم .
ولی در بحث تلاش و کوشش، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تلاش و زحمات زیادی کشیده ولی خود ما هم در ایجاد آشوب و به هم ریختگی مقصریم. ما تا وقتی خودمان بودیم، متصل به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نبودیم، هر بار کمکی خواستیم، به ما کمک می کردند ولی به دلیل اختلافاتی که متاسفانه از اساتید شروع شد و بعد به هنر جویان کشیده شد و بعد هنرجویان آنها نگذاشتند که آنها به مودت و دوستی برسند. وقتی دیدیم خودمان قابل به اداره موضوع نیستیم، دست به دامن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شدیم و جای خوشحالی است که جناب دکتر ساکت با شناخت ومعرفت به موضوع هستند . من یادم است اولین شبی که دونفر را معرفی کردند به عنوان نماینده وزیر شبی بود که باید، صبح، انجمن را تحویل می دادیم وما تدبیر کردیم، خدمت استاد سلحشور، یکی را پیدا کردم که با آقای وزیر صحبت کند که ما نمی توانیم برنامه هایمان را تعطیل کنیم و دست به دامن وزیر هستیم. همان شب دو نماینده معرفی کردند، آقای گرمارودی و انصاری لاری . با آمدن آنها به نوعی حضور مجدد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در انجمن شکل گرفت ولی همیشه کسانی آمدند که خوشبختانه دلسوز ما بودند و تمام منویاتی که نیاز داشتیم جهت همکاری و مشارکت انجام دادند.
به هر حال گمان می کنم هر انسانی در روزمرگی خود دنبال این است که رنگ جاودانگی و ماندگاری بگیرد، خوشحال هستیم امشب در خدمت اساتید سلحشور و راهجیری، شاهد این هستیم که این دو بزرگوار در عین کهولت و در عین فرسودگی و بی مهری هایی که شاید از درون آزرده باشند از آنها، کوچکترین جراحتی در کارشان دیده نمی شود و رنگشان عطر و بوی هنر و شرف دارد.
.......
.......
درویش کاری کرده بود در خلاقیت و زندگی که امروزه متاسفانه یک سلیقه شخصی در خط شکسته ما حاکم شده و چنین ستاره تابناکی مهجور شده.
من یکی دو هفته پیش دیدم که گقتند نام درویش نباشد و آنرا برداشته بودند، من چطور از درویش صحبت نکنم . یادم هست حدود 30 سال پیش در طالقان چنین اتفاقاتی داشت پیش می رفت . فکر می کردند 70 – 80 نفر بیایند . دبیر کل یونسکو می گفت ما 80 نفر دعوت کنیم 15 -20 نفر نمی آیند و به هر کدام هم 20 سکه هم می دهیم و باز هم نمی آیند، شما چطور اینها را اینجا جمع کرده اید؟ گفتم به برکت نام مبارک درویش عبدالمجید.
آنجا همین دوستان که یک شاخه گل در دهانشان بود و یه دشنه هم در جیبشان، یادم می آید چوب کردند لای چرخ ساخت بنای یادبود درویش عبد المجید . میدانید چرا؟
چون من می ساختم آن را . و خوشحالم این سنگ هست. هفته قبل از مراسم تماس گرفتیم برای سنگ و گفتند سنگ را هنوز دست نگرفته ایم، آنقدر نفس های مسموم پشت این ماجرا بود که به ما نگفتند سنگ را دست نگرفته اند.
آن شب رفتم شهرری و به هر قیمتی گفتم باید این سنگ تا چند روز آینده آماده شود و الان سنگ آنجاست و روح درویش شاد است . بسیاری از مردم می دانند مزار درویش آنجاست و فاتحه می خوانند ومن شاید برخوردار باشم از آن عنایت.
خطی را مرحوم شبیری سر کلاس آوردند و گفتند خط درویش است و من گفتم خط گلستانه است. دیدم که زیر خط خیلی ریز و سوزنی نوشته بود : " وای بر آن روزگار که انسان یک عمر زحمت میکشد و برای امرار معاش و پاره ای نان، نام خود را از روی اثر برداشته و نام دیگری را بر روی اثر بگذارد . خداوند، خلق الله را انصافی عطا فرماید تا زیاده از حد بنویسد. فقیر عبدالمجید "
این جمله ایهامی دارد، در عین حال که گلستانه در دوران خودش، پل ارتباطی بین نسل گذشته و امروز بوده ولی برای فروش قطعه، هم چنان خواهان نام درویش بودند. همانطور که میرزا عباس نوری، بعد از بیش از 100 سال پس از میرعماد، وقتی قطعه ای کپی می کرده، با نام حضرت میر کپی می کرده ولی نقش خلاقیت میر همچنان بوده، ولی هربار قطعه ای از خودش را می دیدیم با ترکیب بندی خودش، می دیدیم که خیلی فرق دارد با میرعماد. اینجا نقش مظهر بودن، در هنر پیداست که وقتی خودمان می شویم با وقتی که تقلید می کنیم، خیلی فرق دارد . بنابراین میکلانژ می گوید : هنر یعنی تیشه برداشتن و به سراغ قله رفتن و زیبایی را مشاهده کردن و اضافه هایش را دور انداختن در قله صبر از مالیدن لایه ها روی هم دیگر، تندیسی حاصل نمی شود.
در ادبیات هم تولستوی می گوید: هیچ اثری، وقتی از اثر دیگر حاصل می شود، در ذات جامعه اثر نمی کند و با اصل هنر و اصل اثر آشناست و تقلید از یک هنر، جز شبه هنر، هیچ چیز بیشتری نیست. بنابراین، انشاالله که وجود عزیز و ارجمندتان نسبت به تشخص و فردیت هنری و به امری که رمز مانایی و ماندگاری در آن است، آراسته بشود و جلسه را به این ختم کنم، بر تعریف کیفیت عمر
طول عمر سالهای زندگی ماست و عرض عمر سالهای کوشش ماست .
.......
.......
میلیون ها آدم هستند که تعریف عمرشان، بر طول و عرض خلاصه شده و همه کسانی که سقف آن روزگار خودشان را شکافتند و کاری تازه خلق کردند، زندگی شان ارتفاع هم دارد، مثل درویش میرعماد، سلطان علی مشهدی، شاه محمود، میرزا غلامرضا، که عمری در سایه سار میر زندگی کرد ولی برای اینکه نامی از خودش باقی بماند به سمت سیاه مشق رفت. سایه مشقی که در اذهان متحجر به عنوان هرزه و هیچ نویسی و کاری بیهوده و باطل فرض می شده، ولی ما امروز می بینیم که خلاقیت میرزا غلامرضا، میرحسین ترک و میرزا کاظم، امروز مرز ها را شکافته اند . گرچه امروز هنرمندان جوان ما، در همین عرصه ها، چهره هایی شدند، فراتر از مرزها، چهره هایی که به نوعی میراث دار هنر و تاریخ ما هستند، به نوعی عزت و مباهات جامعه خوشنویسی ما متصل به آنهاست.
من هفته گذشته کتاب مجمع اصفهان و رامسر را از صفحه اول که ورق می زدم از امیرخانی و اخوین و اقبال آل آقا ( خدا رحتمشان کند )، 40 صفحه خوشنویسانی هستند که کارشان آنجا هست ولی دیگر نیستند . صفحه 50 تا 58 دو سه نفر ولی باز 40 – 50تا نیستند . از طرفی مایه تاسف و از طرفی مایه افتخار .چرا؟
چون جوان هایی آمدند در عرصه خوشنویسی از جاهای مختلف کشور، که من به عنوان کسی که سالهای سال در انجمن
هستم، اسمشان را حتی یک بار هم ندیدم، اینها چه کسانی هستند و در کدام فضا بزرگ شده اند ؟اینها همه حاصل تلاش های نیم قرن استادان گذشته ما و استادانی که امروز دوتن از ایشان، در اینجا هستند. الهی سلامت باشند.
من با این شعر تمام میکنم (هر وقت می خواهم شعر بخوانم یاد این می افتم مملکت ما رامملکت جنگ افروزی میدانند در صورتیکه مملکت ما مملکت جان و دل است . پروفسور جان فرای در کتابخانه آقای میرباقری می گفت که خیلی عجیب است این مملکت، مملکت تسخیر دلها بوده .خانم آرمونی شیمر در کاغذ جیبی اش خدمت پروفسور شمس انوری ( 68 سال پیش خدمت استاد حسین میرخانی بودند) نوشته بودند که من مدیون شرق هستم ( شرق به نوعی مولانا و ایران )آفتابی که از شرق به زندگی من تابیده و امیدوارم که ایرانی ها، یک روزی به دلیل قابلیت و توانایی و به دلیل اینکه نسل امروزشان هم در حقیقت میراثی از گذشتگانمان را دارند ، بتوانند حق خودشان را در این دنیای پر از آشوب بگیرند. ایشان در امر خوشنویسی رساله دارند، بانویی که من دو بار زیارتشان کردم، یکی در فرانسه در کنگره حافظ (70 جلد کتاب تالیف دارند . نوزده سالگی، خیام را به انگلیسی ترجمه کردند که آلمانی ها خودشان نفهمیدند، آمریکایی ها آن را بردند در دانشگاه هاروارد.)
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
فقط در دنیای عشق می شود اینطور دید و پرواز کرد . چون هنر، وحدت درون و یگانگی دست و دل است. هر جا دست باشد و دل نباشد می شود؛ بدون تکنیک و خشت زنی و هرجا دل باشد و دست نباشد، باز هم نمی شود.
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
در پایان :
گر سر صلح داری اینک دل ور سر جنگ داری اینک جان
این در حقیقت عصاره نگاه یک عارف از خاندان ادب و عرفان است که ما خوشنویسان بر بال شعر پرواز می کنیم.
الهی همیشه سلامت باشید
پوزش از اینکه وقت شریف و عزیزتان را گرفتم
.......
جهت مطالعه گزارش جامع و تصویری از مراسم نشست تخصصی کتابت توسط استادان رسول مرادی و محمد علی قربانی و تجلیل از دو پیشکسوت جامعه خوشنویسی - استادان محمد سلحشور و علی راهجیری در فرهنگسرای بهمن، مرداد 1396 روی تصویر زیر کلیک نمائید
.......
........
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمایید
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید