بخش هفتم آثار رشته شعر دومین سوگواره ملی «لبیک یا حسین » سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر
...................
................
شرایط شرکت در سوگواره :
شرکت برای عموم هنرمندان آزاد است
هیچ محدودیتی در تعداد آثار ارسالی به سوگواره وجود ندارد و به قید قرعه از بین هنرمندانی که بیشترین آثار ارسالی را داشته باشند یک نفر انتخاب شده و هدیه ای تقدیم خواهد شد .
تصاویر آثار ارسالی می بایست متعلق به سال 1393 باشد .
تصاویر به آدرس ایمیل azizihonar@gmail.com ارسال گردد
مشخصات ، شماره تلفن ( همراه و ثابت ) و یک تصویر از هنرمند برای شرکت کنندگان در این برنامه الزامی می باشد .
ارسال تصاویر آثار باید با کیفیت بالا ( حداقل 4000 پیکسل ) و اسکن شده باشد
ارسال تصویر هنرمند به همراه مشخصات ، شماره تماس و شهر محل سکونت ( در قالب یک ایمیل )
ذکر سبک ، شاخه هنری و نوع اثر
بعلت حجم بالای ایمیل های سایت ، در هنگام ارسال ایمیل حتما در قسمت موضوع جمله ی " جهت شرکت در سوگواره ملی بداهه محرم - لبیک یا حسین " درج شود
لازم به ذکر است ، از شرکت عزیزانی که موارد ذکر شده را رعایت نکنند ، در سوگواره معذوریم
................
رشته های هنری :
خوشنویسی ( نستعلیق ، شکسته نستعلیق ، نسخ ، ثلث و گرایشهای نوین خوشنویسی (نقاشی خط ، خط نقاشی ، خط نگاره ، نقاشی با خط و . . . ) ) ، هنرهای تجسمی ( نقاشی ، طراحی ، تذهیب ، مینیاتور ، نگارگری ) ، گرافیک و طراحی پوستر ، عکاسی و شعر
................
موضوع آثار :
آیات قرآن ،اشعار و احدایث با موضوعیت امام حسین (ع)
و یاران و اهل بیت پاکش ، سخنان گهربار امام حسین (ع) ، ماه محرم ،
شهادت ، ایثار و فداکاری ، عزاداری ، ولایت مداری ، رشادت ، شهادت و صبر ، حجاب و عفاف عاشورایی
................
سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر- از کلیه اساتید، هنرمندان ، هنردوستان ، موسسات ، ادارت ، نهادهای فرهنگی و هنری کشوراسلامی ایران که مایلند به عنوان حمایت ، همکاری و یا اسپانسر در اجرای هر چه با شکوهتر برگزار شدن این طرح معنوی و عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) و اولاد و اصحاب گرامیشان با این سایت مشارکت نمایند ، می توانند جهت اعلام نوع همکاری با این برنامه با شماره 09121444264 ( علیرضا عزیزی ) تماس حاصل فرمایند.
................................
...............
تقدیم به نام مبارک اقا امام حسین "ع "که گشاینده ی درهای بهشت است
آسمان تکیه زده بر شانه ی تو یا حسین "ع"
تاب آورده به نامت حضرت دریا حسین "ع"
کربلا لبریز از عطر خوش پیراهنت
ای عزیز کائنات !ای یوسف زهرا "س" !حسین "ع"
نوح چشمت منشا النور تمام کائنات
دست تو حبل المتین محکم دلها حسین "ع"
ترس از ترسش بریدو صبر هم صبرش سر آمد
برق شمشیر تو پیچده ست در دنیا حسین "ع"
از همان دم که تنت بر دست" گود " 1افتاده است
می رسد از عرش بانگ آه وواویلا حسین "ع"
آسمان خالی شداز انفاس ناب قدسیان
عرش شد بی تاب از بی تابی لیلا حسین"ع"
دست عباس علمدار ونگاه تشنگان
دستگیر دستهای خسته و تنها حسین "ع"
می رود از خیمه هرکس سوی میدان بلا
تیغ در دستان وبر لب ذکر یا مولا حسین "ع"
سوره ی غمگین قرآن آیه ی " هَلْ مِن مَّحِيصٍ "2
آه ای پیغمبر مظلوم عاشورا حسین "ع"
خون به جای خون ولی خون خدا رنگین تر است
حضرت حجت بگیرد انتقامت را حسین "ع"
........
پی نوشت : 1-گودالی که امام حسین ع در ان شهید شد
2- وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُم بَطْشًا فَنَقَّبُوا فِي الْبِلَادِ هَلْ مِن مَّحِيصٍ ﴿۳۶﴾
و چه بسا نسلها كه پيش از ايشان هلاك كرديم كه [بس] نيرومندتر از اينان بودند و در شهرها پرسه زده بودند [اما سرانجام] مگر گريزگاهى بود (۳۶) سوره ق
............
تابلو
آسمان تاب نیاورد و پراز باران شد
غم هفتاد ودو لاله به دلش مهمان شد
دیدن گود ترین جای زمین غمگین است
بار خون می برد این غافله وسنگین است
رسته بر پیکر این دشت همه سر نیزه
سر خورشید ترین مرد زمین بر نیزه
بر لب تشنه ی این رود قمر می آید
هان ببینید که دستان بشر می آید
هان ببینید علمدار که آب آورده
مشک،بی دست چگونه ست که تاب آورده !
شمر بر منبر تزویر مسلمان شده است
معرکه خالی واو نیز رجز خوان شده است
دیدن حرمله وتیر ... قیامت شده است
هان رقیه که شده پیر... قیامت شده است
پیر کردهست زمین را غم لالایی او
زخم لب های ترک خورده ی بابا یی او
خطبه خوانده ست مگر اینکه جهان می لرزد
شانه های همه ی فرشتگان می لرزد
کاخ شام از غم این خطبه خراب است خراب
مثل کوفه زده اهلش خودشان را بر خواب
مسلم است اینکه سر دار اذان میگوید
اَشهَد اَنَِّ حسین َ ... به جهان می گوید
اَشهَد اَنَِّ امام شهدا مظلوم است
اَشهَد اَنَِّ رقیه که دلش معصوم است
اَشهَد اَنَِّ که زینب دل خونین دارد
کربلا تا به ابد قصه ی غمگین دارد
..........
عطش آب به نام حضرت موعود "عج "
....وباغهای زمین تشنه شعله ور ماندند
ورودهای جهان باز از عطش خواندند
عطش شکفته چنان روح اب میسوزد
مصیبت انقدر است افتاب میسوزد
در اسمان خدا اه وناله پیچیده
به خاکهای زمین عطر لاله پیجیده
نه... صبح ساکت وزیبا نمیشود دیگر
غروب سرخ زیادش نمیرود دیگر
که سایه های غریب افتاب را کشتند
واسمان خدا را به خونش اغشتند
هنوز خطبه ی زینب در اسمان جاریست
هنوز حضرت سجاد اوج بیماریست
هنوز هم به خدا تیر درد می بارند
به حلق سرخ زمین داغ لاله می کارند
هنوز حلق علی "س" را نشانه میگیرند
کبوتران حرم دسته دسته می میرند
هنوز خون خدا دررگ شقایق هاست
شهید نام قشنگی برای عاشق هاست
هنوز کرب ئبلا خیمه خیمه می سوزد
که اب را به دل موجها بیاموزد
که گنج ناب خداوند در امان باشد
ونام حضرت موعود"عج" جاودان باشد
.......
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند خانم فاطمه ناظری ( از کرمانشاه )
....................
..........
(1)
بسوزان دفترم را از خجالت
غزلهای ترم را از خجالت
تو بیسر باشی و... عمری چگونه
نگه دارم سرم را از خجالت
(2)
نم اشکی به دل افروختم یا...
فقط چشمی به درها دوختم یا...
تمام خیمهها؛ آتش به آتش
و من آتش گرفتم؟سوختم؟ یا...
(3)
برای حضرت زینب
شبیه تو اسیرم، حق ندارم؟
از این غصه بمیرم، حق ندارم؟
شبیه خیمه میسوزد دل من
اگر آتش بگیرم، حق ندارم؟
(4)
شبیه تو اسیرم، خیمه خیمه
از این غصه بمیرم، خیمه خیمه
دل من، خیمه خیمه هیزم تر
بگو آتش بگیرم، خیمه خیمه
.........
خطبه خوانی
برروی سردنیزه هاآورده این سررا
این سر؛همین صدپاره ی درخون شناوررا
بایدببینی باغ سرسبزی که پرورده است:
دردامنش بسیاری ازگل های پرپررا
شایدکه پهلوی کسی درپشت درباشد
آهسته تربایدببندی روی هم،دررا
این خانه باآتش همیشه همنشین بوده است
بی حرمتی همواره برآل پیمبر(ص)را
بایدکه بنشینی،مفصل گوش بسپاری
خون جگرها،-خطبه های داغ خواهررا-
جزکربلادیگرمگرباغ وبهاری هست!؟
داردمگرجایی چنین خاک معطررا!؟
چشم ترت باران الطاف خداوندی است
بردیده بنشانی همین خاک معطررا
اماچگونه باتبر،دستی توانسته است
این گونه درهم بشکندسروتناوررا!
اینجاکه مهمان راکسی حرمت نمی دارد
حتی برادرحرمت نام برادررا-
بیهوده فکرمهربانی ازکسی هستی
بیهوده می چرخانی اماهرکجاسررا
***
این ماجراروزی به پایان می رسد...مردی
خواهدگرفت اوانتقام خون حیدررا...
..........
مثنوي عطش
چقدر وصف شما ای بهار ما را کشت
نیامدی عطش انتظار ما راکشت
نیامدی وزمین در ملال میپوسد
میان چرخش این ماه وسال میپوسد
شما که از دل ما دردو داغ میگیری
بگو کی از دل ما هم سراغ میگیری ؟
بهار سبز خداوند میرسی از راه؟
درست مثل همان مرد میرسی از راه
شبیه مرد بزرگی که اسمانی شد
همان که کشته ی شمشیر بد گمانی شد
همان درخت بزرگی که سخت تنهاماند
تبر وزید... ولی تک درخت تنها ماند
همین که او به زمین خورد گرگ امده بود
برای کشتن مرد بزرگ امده بود
نشست بر دل او تا رسید با تیغش
گلوی تشنه ی اورا درید با تیغش
***
بیا بزرگ ما انتقام می خواهیم
برای کشته ی خود احترام می خواهیم
برای کشتن نامرد اسب را زین کن
وکوله بار خودت را پر از تبر زین کن
چه نیزه ها که پراز اشتیاق خون اینجاست
چقدر سر که پراز اتش جنون اینجاست
***
ولی تو عاقبت ای مرد میرسی از راه
برای کشتن نا مرد میرسی از راه
...........
دلهاي شيعيان شما سربلند باد
سرهاي ما بلند كه سرور تويي فقط
اميد وارزوي پيبر تويي فقط
آري تويي كه از پس دشمن بر آمدي
آن لحظه اي كه لرزه به خيبر تويي فقط
گرچه شكفته شد گل نامت بهار من !
فردا به خون تپيده وپرپر تويي فقط
دريا سراب مي شود وگنج ها خراب
از گوهري گران كه مقدر تويي فقط
هر لحظه بوي گل به هوا مي شود بلند
چون عود ومشك ؛بوي معطر تويي فقط
دلهاي شيعيان شما سربلند باد !
سرهاي ما بلند ،كه سرور تويي فقط
..........
برای حضرت ابالفضل العباس(ع)
یک کهکشان امید در دستان من می کاشت
دستان سرسبزی که با آئینه نسبت داشت
من بودم و تکرار دلگیری که با من بود
او آمد این تکرار را از دوش من برداشت
من بودم و تردید و مشکی خالی از غیرت
دستی که حتی سایه ها را تیغ می پنداشت
اما نمی آید ز نسل روشنی دیگر...
مردی که حجم آب را حتی به هیچ انگاشت
***
امروز محتاج همان دستان سرسبزم؛
دستان سرسبزی که با آیینه نسبت داشت
.........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای علیرضا حکمتی ( از کرمانشاه )
....................
..........
اسوه صبر
كيست زينب اسوه صبر زمان
خاطرات كربلا را نوحه خوان
كيست زينب قافله سالار عشق
در صف عشاق پرچمدار عشق
كيست زينب زينت شير خدا
دختر ياس كبود مصطفي
كيست زينب خواهر ماه زمين
آن علمدار سپاه بهترين
كيست زينب داغدار كربلا
اوست زينب،يادگار كربلا
كيست زينب او پرستار گليست
شاه بيمار زمين مولا عليست
كيست زينب عمه آن دختري
او كه هم صحبت بود با يك سري
كيست زينب مادر آن چهار شير
مادرآن نامداران دلير
كيست زينب مادري را تكيه گاه
مادري كز داغ طفلش داشت آه
كيست زينب مايه فخر دمشق
بارگاهش جاي ايثارست و عشق
كيست زينب دل نداند كيست او
اين زبان نتوان بگويد چيست او
...........
سفر دل
چون محرم میرسد دل می رود
در میان دشت خون گم میشود
دل میان کاروان یاس ها
میشود دلداده احساس ها
میرود همراه آن مرد رشید
تا ببیند با چه حالی می دوید
می رود عباس با مشکی به دوش
تا کند بی تابی طفلان خموش
دل شهادت می دهد شیر جوان
تشنه لب خارج شد از آب روان
ناگهان دل دید جمعی گرگ پست
با جفاببریده اند از شیر دست
با دهانش مشک را بگرفته بود
قامتش از ضربت دشمن کبود
ناگهان تیری به مشک آب خور
از دل بی تاب او امید برد
در همان اثنا عمودی آهنین
سر فرود آورد بر فرق زمین
بر زمین افتاد مردی از خدا
دست ها بودند از پیکر جدا
دل اشک غم ز چشمش می چکید
صحنه ای دیگر در آن غوغا بدید
نوجوانی ماهروی و دلربا
نوگل بستان ایمان خدا
قاسم است و سرو قامت پیکرش
بوی زهرا و علی دارد برش
گرم صحبت با عموی مهربان
بر لبش پیوسته باشد این بیان
مرگ باشد چون عسل در کام من
می کنم قربان تو این جان وتن
دل به چشم خود بدید آن نوجوان
هست چون خاری به چشم دشمنان
برق شمشیرش میان کارزار
زنده می کرد خاطرات ذوالفقار
در همان لحظه دل بی تاب و مست
دید آن گل بود پرپر روی دست
دل چو دید این صحنه آهی بر کشید
رو بسوی جای دیگر پرکشید
هم چنان در دشت غم پرواز کرد
ناگهان شخصی اذان آغاز کرد
در پی آن صوت زیبا دل پرید
عاشقان را در نماز عشق دید
آن نوای خوش از آن اکبر است
حسن رویش از صدایش برتر است
در لباس رزم حیدرگونه بود
قامتش از سرو دل را می ربود
نغمه تکبیر او در آن مقال
در دل دشمن به پا کرد قیل و قال
حمله ور شد بر سپاه کفر زود
هیچ کس را جرئت جنگش نبود
ناجوانمردانه تیری از جفا
می زدند بر پیکر آن باوفا
عشق او در حق دینش ناب شد
او به دست جد خود سیراب شد
دل درآن اثنا نوایی را شنید
در درون خیمه بانویی بدید
آن نوای ناله و اشک رباب
هر دلی را کرد در صحرا کباب
طفل بی شیر رباب بی خواب بود
دل به همراه حسین بی تاب بود
اصغرش را در بغل بگرفت و برد
رو بسوی خیمه دشمن سپرد
آن شه دین،یادگار فاطمه
کرد حجت را برآنان خاتمه
گفت ای لشکر ببینید طفل من
تشنگی بردست جانش را زتن
جرعه آبی دهید او راو بس
چون ندارد دشمنی با هیچ کس
تیر کین حرمله پرتاب شد
آن گلوی کوجکش پرآب شد
نا امید آمد بسوی خیمه ها
طفل بی جانش به روی دست ها
نور چشم مصطفی بی یاور است
چشم امیدش به دست خواهر است
ذوالجناش را سوی میدان بتاخت
آتش ایمان درونش را گداخت
آن چنان شمشیر می زد آن رشید
بانگ تکبیر ملائک می شنید
خون حیدر در وجود آن امام
کار را می کرد بر دشمن تمام
عاقبت در یک نبردی نابحق
دشمنان غالب شدند بر شیر حق
سید و سالار و سرور کشته شد
راه حق با خون او آغشته شد
قطره های خون او فریاد کرد
کاخ ظلم و جور را بر باد کرد
اسب بی صاحب بسوی خیمه ها
شد روان با ناله ها و شیهه ها
اهل بیت از خیمه ها بیرون شدند
اسب تنها دیده و محزون شدند
عصر عاشورا زمین گریان بود
چون که هفتاد و دو تن عریان بود
شب فرود آمد در آن صحرای غم
دل پریشان بود،پر بود از الم
کودکان پابرهنه، بی گناه
تشنه لب بودند و آن جا بی پناه
هر کسی رو سوی جایی می دوید
آتش کین خیمه ها را می دردید
دشت از اهل حرم شرمنده بود
آسمان لبريز اشك و خنده بود
خنده مستانه آن قوم مست
قوم ظالم، قوم حيوانات پست
خنده آن قوم با گريه عجين
گريه هاي اهل بيت نازنين
تازيانه بر تن گل مي زدند
هي نمك بر زخم بلبل مي زدند
پاي هر كودك پر از خون است و خار
خار آن صحرا هميشه شرمسار
آبروي آب از كف رفته بود
چون كه ياس از تشنه بودن خفته بود
آسمان از هر شبي تاريك تر
راه اميد از مويي باريك تر
خيمه اي پرنور دل را مست كرد
مستي دل بود از اندوه و درد
سوی آن خیمه روان شد با شتاب
دید در خیمه نشسته آفتاب
با تني رنجور غرق آه بود
او علي، فرزند نور و ماه بود
با همان حالش سرش بر سجده بود
نام او سجاد، بس سنجيده بود
ضجه ای دل را ز خود بيخود نمود
آن صداي آشنا آخر كه بود؟
دل صدا را پيشتر بشنيده بود
آن صداي مادري رنجيده بود
او رباب است، مادر احساس و نور
مادر شش ماهه، آن طفل غيور
اشك چون دري گران از چشم او
سرزمين نينوا همچون سبو
ذره ذره آن سبو از اشك پر
دل غلط گفتي بگو درياي در
غنچه نازش ز بیداد زمان
رخت بر بسته چه زود از این جهان
دل در آن صحرا چه می دید ای خدا
کاش می مرد و نمی دید ای خدا
گوش ها بی گوهر و پر خون شده
دل ز داغ کودکان مجنون شده
دست بی انگشت و انگشتر شده
جسم صد چاک گلی بی سر شده
دختری در خردسالی پیر شد
اشک با بغض گلو درگیر شد
هركسي داغ عزيزي ديده بود
داغ بر دل از جهان رنجيده بود
آن همه بی رحمی و بیداد دید
آن دل از اعماق دل آهی کشید
..........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای هادی زارع ( از یزد )
....................
..........
تركيب بند حضرت ام البنين سلام الله عليها
1
آغشته با نسيم تو در گفتن آمده
پيك سپيده با خبري روشن آمده
رنگين به خون منتشرت با نسيم صبح
بوي " چهار گمشده پيراهن " آمده
تا از كدام باديه ، غلطان به خون خويش
بوي "چهار شير شهيد" من آمده
طوفان به داغ كيست كه چونان زني عرب
صورت خراش داده و در شيون آمده ؟
در شيشه مشت خاك بدل مي شود به خون
گريان رسول ، آينه بر دامن آمده
بر نيزه چون طلايه خونين كاروان
آنك ز گرد راه سري بي تن آمده
اي خيل اشك و آه سواد سپاه تو
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
2
تا چون تو را زمانه به ماتم قرين كند
داغي چنان رساند كه غربت نشين كند
در غربت مدينه بدل ميشود به خون
خاكي كه نقش مهر تو، داغ جبين كند
از ناله هاي گرم تو ناي زمان پرست
تا خود چها كه اين نفس آتشين كند
بي شك به چله با تو نشسته ست آسمان
تا گريه پا به پاي تو يك اربعين كند
دود از خيام سوخته برخاست ، نوحه كن
چندان كه تيره آه تو روي زمين كند
كوه از كمر شكست ، مگر يكدم اقتدا
با شانه صبوري "ام البنين" كند
بر آن سرم كه "فاطمه" را همرهي كنم
با روضه خوان داغ تو قالب تهي كنم
3
با "فاطمه" مخواه برابر صدا كنند
نام مرا مباد كه مادر صدا كنند
با كودكان خويش سپرد ه م مرا مباد
همنام "يادگار پيمبر" صدا كنند
ميخواستم "حسين و حسن" را به خانه ات
باري امام! "سيد وسرور" صدا كنند
مي گريم از تداعي عصري كه خيمه ها
"عباس" را به گريه ، مكرر صدا كنند
شايد به ديدن زره چاك چاك او
شير مرا "شقايق پرپر" صدا كنند
"زهرا" اگر تو را پسر خويش خوانده اند
نشگفت اگر "حسين" برادر صداكنند
با كاروان خيمه گيان حسين - اسير-
ناليد و گفت: "بند دلم پاره شد بشير!"
4
پيكي سوار مركب خون و خطر رسيد
راوي به گريه گفت:" كه آنك خبر رسيد"
خون در دلم نشسته از آن ساعتي كه سر
با كاروان نيزه بدنبال سر، رسيد
راوي به گريه گفت:" سر شيرخواره نيز
همپاي مير قافله از اين سفررسيد"
پلكي دويده ام به تماشاي روي ماه
پلكي دگر به نيزه سري از "قمر" رسيد
همراهي ام به نوحه زمين و زمان كند
تا بردلم چها كه ازين رهگذر رسيد
باغ از تناوران بلندي تهي شده ست
زخم ،اينچنين مگر ز كدامين تبر رسيد؟
بيتي اگر زمثنوي آه بر لب ست
در دل مرا قصيده اندوه زينب ست
5
چون دانه ها ي اشك ، به تصريح بر زمين
ميريخت دانه دانه تسبيح بر زمين
سجاده با تو آينه اي بود روي رف
افتاده از كنار مفاتيح بر زمين
در خود هزار تكه ، در آيينگي ولي
يك آسمان اشارت و تلميح بر زمين
گر آفتاب نيست پس اين نور ناب چيست
گرد تو از نماز مصابيح بر زمين؟
آهت چنان كه ذكر تلاوت در آسمان
اشكت چنان كه شور تواشيح بر زمين
آيات روشن تو لگد كوب اسبهاست
يك عصر شرحه شرحه به تشريح بر زمين
از تل زينبيه به گودال قتلگاه
همراه من به هروله طفلان اشك و آه ...
6
از خيمه هاي تشنه ، علمدار تشنه تر
سقا لب فرات و لب يار تشنه تر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
"عباس" تشنه من و اينبار تشنه تر
قامت به يا د قد تو بسته ست اگر بر آب
افتاده عكس سرو و سپيدار ، تشنه تر
مستي تويي كه ساغر دريا هر آنقدر
از جرعه هاي كام تو سرشار، تشنه تر
يكسوي دشت قافله در موج انتظار
يكسو نگاه قافله سالار، تشنه تر
تير سه شعبه گفت:" از آغاز، جاي مشك
بودم برآن دو ديده خونبار، تشنه تر" !
راوي نشست و قصه دست بريده كرد
با من حكايت تو به آب دو ديده كرد
7
اي بازوي بريده "ماه" غريب تو
بيتي دو، از قصيده آه غريب تو
پيوند خورده بود نگاه سري غريب
بالاي نيزه ها به نگاه غريب تو
گل كرده بود از پسرانت چهار "سر"
بر نيزه ، چون چهار گواه غريب تو
چشمت به گريه گفت:" كه عباس من ، حسين!
سقاي خيمه هاي سپاه غريب تو"
باري ، چهار شير من احرام بسته اند
تا حج خون كنند به راه غريب تو
در شام گيسوان تو پنهان ، حسين من!
خورشيد خونچكان پگاه غريب تو
در ناي من دمد به تسلا مگر "علي"
اصبحت بالمراثي كانت بنون لي.. *
8
از حال روزگار خبر ميرسد به من
باري ، خبر به حال دگر ميرسد به من
از داغها هر آنچه بجويي سترگ تر
داغ سترگ چار پسر ميرسد به من
چشمي به روزگار ندارم ، ولي دريغ
از دست او "دو ديده تر" ميرسد به من
خشكيده خون بازوي "عباس" روي آن
وقتي به يادگار، سپر ميرسد به من *
زان حج ناتمام ، طواف سر"حسين"
يا استلام دست "قمر" مي رسدبه من؟
خورشيد روي نيزه به زينب رسيده بود
مهتاب روي نيزه اگر مي رسد به من
ابري برآمد و خبر از كاروان رسيد
راوي به گريه پيشتر از كاروان رسيد
9
باري شنيده ام كه به جز تازيانه ها
دستي نخورد بهرتسلا به شانه ها
بر نيزه ها سوار ، سر يكه تازها
سم كوب اسبها تن پاك يگانه ها
آنك ببين چگونه برآورده دود آه
آتش زخيمه ها ، به زبان زبانه ها !
گودال قتلگاه و سنان ها و سنگ ها
سرها و سينه ها و جبين ها و شانه ها
صحرا و موج موج نفير از كرانه ها
درياي آه و اتش و خون در ميانه ها
راوي برايم از تو نگفت و هرآنچه گفت
تنها به گريه داشت نشان از نشانه ها
اي خيمه عزاي حسيني سراي تو
گريان مدينه با تو و گريان براي تو
10
اي غربت مدينه به شام تو ، نوحه خوان
عالم ز ناله هاي مدام تو نوحه خوان
شبهاي بي شماري از ين دست ، اختران
بر زخم هاي "ماه تمام" تو نوحه خوان
اي چاوشان قافله غربت حسين
در لحظه وداع و سلا م تو ، نوحه خوان
عرش خدا ، نظاره كن ! آنك به قتلگاه
بر پيكر غريب امام تو نوحه خوان
راوي رسيد و نوحه كنان گفت :"جان آب
برخيل تشنگان خيام تو نوحه خوان"
در من هزار حنجره روزي هزار با ر
اينگونه با شنيدن نام تو نوحه خوان
در ماتم حسين تو همدوش فاطمه
گريد بقيع با تو در آغوش فاطمه
....
پانوشت: از نوحه هاي حضرت ام البنين در مدينه براي فرزندان شهيدش
لا تدعوني ويك ام البنين
تذكريني بليوث العرين
كانت بنون لي ادعي بهم
واليوم اصبحت و لا من بنين
* روايت ست كه زينب كبري سلام الله عليها وقتي سپر خونين علمدار كربلا را به حضرت ام البنين نشان ميدهند ايشان با ديدن سپر خونين عباس منقلب شده از هوش ميروند
...........
شعر 2
در كوفه زينب كبري سلام الله عليها همراه قافله اسرا بود به خطبه برخاست...
...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوي گفت : "آواي اذان پيچيد..."
صدا آري صداي زخمي زن در گلوي آسمان پيچيد
صدا اما صدايي چون صداي غربت مولا ـ كه راوي گفت
طنين خطبه اش انگار در صفين و گوش نهروان پيچيد
نفس ها حبس شد در سينه خم شد شانه هاي زير بار شرم
صدا تا در سكوت سربي وسنگين زنگ اشتران پيچيد
- "واما بعد ..."
با انگشت سويي را نشان مي داد و راوي گفت
كه از آن سو چه بوي سيب سرخي در مشام كاروان پيچيد
الا سرهاي در پستوي دكان هاي بيعاري به خود سرگرم-
كه باري با شما سوداي زر طوماري از سود و زيان پيچيد!
شمايان! با شمايم! "سايه مردان" شراب و شعر و شمشير آي
كه نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان اين و آن پيچيد
- بپرس آيا كجا بوديد وقتي رود رود آب...
(راوي گفت: شنيدم ؟! يا كه ديدم؟ - )
...مثل دود آه من تا بيكران پيچيد؟
كجا بوديد وقتي شيهه خونين آن اسب غيور از دور
ميان دشنه دشنام و تير طعنه و زخم زبان پيچيد؟
خبر؛ آن دستهاي روي خاك افتاده ی چون پيچك سروي ست
كه دور از آب دور ساقه تنهاي دست باغبان پيچيد
خبر؛ آري خبر ماييم در زنجير و راه ـ اين راه ناهموار ـ
كه با هر پيچ وخم وادي به وادي پا به پاي ساربان پيچيد
*
نمي جنبيد آب از آب ـ راوي گفت ـ
و شب شط علیلی بود
شبي كه داغ با هر واژه دردي تازه شد در استخوان پيچيد
**
نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري... همچنان از كي؟
كه روي منبر ني صوت قرآن در سكوت روضه خوان پيچيد
*
چه بود اين؟ اين صداي گريه من بود؟ در من گريه مي كرد ابر؟
كه بود اين آي راوي! او كه نامش روضه شد در داستان پيچيد ؟
...........
شعر3
هر طرف رو ميكنم در دشت از گودال ،پر
از لب خشك و گلوي تيغ استقبال پر
از حرم تا علقمه از علقمه تا روي تل
بعد از آن تا گودي گودال از اين احوال پر
ظهر، ظهر آخر دنياست وقتي خاك را
زير پا حس ميكنم از جوشش "زلزال" پر
مركبت برگشته اما مثل يال خوني اش
زين و برگ واژگونش از زبان ِ حال ، پر
هرچقدر از آب ديدم خيمه هايت را تهي
قتلگاهت را ولي از تيغ مالامال پر
چشم ميگردانم امشب ميشمارم تك به تك
كارواني مانده با من بي تو از اطفال پر...
......
شعر4
مادرم ؛ مادر چهار پسر
شیرمردان پاسدار پسر
مادر چار شیر شهزاده
مادر چار شهریار پسر
پسرانی که مادری چون من
ندهدشان به بیشمار پسر
کوچه های مدینه می بینند
در یمین من و یسار پسر
به "علی" می خورم قسم هربار
سر این چار یادگار پسر
به "علی" رفته دست و بازوی
یکی از این چهار یار پسر
ماه ابروکمان شیر شکار
یکه تاز عرب تبار پسر
کاروان "حسین" را سالار
این علمدار تکسوارپسر
گفت راوی که: دیدم از عطش ست
دختر آشفته ؛ بیقرار پسر
کودکان را چه مادرانه گرفت
با لب تشنه در کنار پسر
گفت راوی که: مشک را برداشت
با دوتا چشم اشکبار پسر
رفت سمت فرات تنها در
دل دریای کارزار پسر
سینه را میکند سپر با تیر
چشم را میکند نثار پسر
شد جدا دستها دوبار و گرفت
مشک را با دهان دوبار پسر
سوخت چشم امید اهل حرم
در تب و تاب انتظار، پسر!
#
من کی ام؟مادری بقیع نشین
مادر چار بی مزار پسر
بعد از ین مادری بخوانیدم
که ندارد به روزگار پسر...
.........
شعر5
به تن نگاه کند یا به سر نگاه کند
جدا جدا بتواند مگر نگاه کند
چگونه بازشناسد تورا درین گودال
اگر سراغ بگیرد اگر نگاه کند
چگونه تاب بیارد لبان خشک تو را
به نیزه با نظر چشم تر نگاه کند
چگونه سر بنکوبد به چوبه محمل
اگر که سیر سرت را به هر نگاه کند
سر پسر ز نگاه پدر بگیرد اذن
سر پدر به اذان پسر نگاه کند
ز روی نیزه به چشمش ستاره اصغر
تمام شب به گلوی پدر نگاه کند
سرش به سمت حرم روی نیزه چرخیده ست
فرات هرچه به چشم قمر نگاه کند
سرت اسیر تنور و تنت رها در دشت
مخواه طاقت من اینقدر نگاه کند
چه می رود به دلم لحظه ای که قاتل تو
به سر به تحفه سرخ سفر نگاه کند
تبسمش به لب و خیزران به کف ای وای
اگر به آن لب و دندان ...اگر نگاه کند...
...........
شعر6
بانگ ترتیلی که روی نیزه هاپیچیده است
بند بند مصحفی در بوریا پیچیده؛ است
از حرم داغ عطش چون خیمه ابری کبود
دود آه تشنگان را تا کجا پیچیده است
تا چهل منزل اسارت در گلویم رود رود
ناله هذا حسین بالعرا پیچیده است
درد :اسیری درد :غربت درد :تنهایی، مرا
درد در هر مهره پشت دوتا پیچیده است
گاه در زنجیر غم مانده ست از رفتار؛ دست
در نشیب راه غربت گاه پا ؛پیچیده است
دشت شاهد بود با گرد سم اسبانشان
باد ذرات تنت را در فضا پیچیده است
لابلای شیون اهل حرم در گوشم آه
خنده های مست مشتی بی حیا پیچیده است
روبریت بودم و دیدم خم خنجر چطور
بر گلو گاه تو اما از قفا پیچیده است
روبرویم هستی و تا ساعتی دیگر به شام
عطر گیسوی تو در تشت طلا پیچیده است...
...........
شعر7
آنچه را از ابتدا می خواست می دانست او
خنجر و گودال را؛ پیداست می دانست او
سرخ سنگین سرخ سنگين سخت؛ ساعت روز وقت
جمعه بعداز ظهر عاشوراست ؛می دانست او
قتلگاه اینجاست آه اینجاست می بیند به چشم
ذوالجناح اینجاست راه اینجاست می دانست او
سنگ می بارد کماکان تیر می بارد مدام
زیر باران تشنه و تنهاست می دانست او
او نمی دانست آب آور کجا افتاده است
ناله اما ناله سقاست می دانست او
خیمه هارا مثل آتش خیمه ها را مثل دود
خیمه ها را مثل غارت راست می دانست او
محشر گودال را از روی تل خواهد گریست
چشم؛ چشم دختر مولاست می دانست او
شیهه اسبان خون پیچیده از امشب به دشت
ناله زنجیرها فرداست می دانست او
کاروان سرخی از سرهاست پیشاپیش من
آنچه می بینم ولی زیباست میدانست او...
..........
شعر8
كمر شكسته اگر از غلاف در روضه
كشيده تيغ به قصد مصاف در روضه
چه روضه اي! كه به جاي مصائب "قاسم"
گرفته است برايش زفاف در روضه
نعوذبالله از نقل بي سند در ذكر
نعوذ بالله از انحراف در روضه
به قول "شوشتري": تير مي زند به حسين
ز روضه خواني اش اين قصه باف در روضه 1
چرا كنند غلو راويان مقتل ها؟
اگرچه نيست گناه؛ اختلاف در روضه
اضافه كرده به شعر و صداي خش دارش
سه چار سبك سخيف و خلاف در روضه
ازين غريب تر اينكه " به نام خون حسين"
ولي " به كام فلان ائتلاف" در روضه
هبا چگونه كني خون شيرخواره؛ اگر
بريده اند تو را بند ناف در روضه؟!
حسين كشته اشك ست اشكي از سر ِ "درد"
نه اشكي از سر حرف گزاف در روضه
قسم به صاحب روضه كه گفتنش سخت ست
كه چيست تلخ ترين اعتراف در روضه
همين كه: قائل" اي كاش با تو مي بوديم"
كشيده است سر خود لحاف د ر روضه! 2
هزار خنجر تحريف و كعبه اي كه "حسين"
سري كجاست به كار طواف در روضه؟
رها مباد سر رشته هدايت ما
به هم بپيچد اگر اين كلاف در روضه....
...........
پانوشت:
1 آيت الله شيخ جعفر شوشتري
2 يا ليتنا كنا معك
...........
شعر9
نوحه علي اصغر
... جوشن قنداقه بسته، با پدر آمد
تير كه از چله ي كمان به در آمد
گريه ي سرباز شيرخواره سرآمد
پرسش سرخ "حسين" و جان "رباب" ست
تشنگي اش را چرا سه شعبه جواب ست؟
سينه ي پر شير اگر رباب ندارد
خيمه اگر قطره اي هم آب ندارد
رشته ي اين قصه پيچ و تاب ندارد
تير سه سرزهرآبديده مهياست
حرمله آنسو كمان كشيده مهياست
سينه ي بابا و چشم هاي عمو را...
گفت ونشان داد تير آخر او را...
او كه نشان رفته نازكاي گلو را...
او كه دو چشم از رباب يكسره تر كرد
خون پسر را حناي دست پدر كرد
ولوله ي لشكر و چكاچك شمشير
همهمه ي نيزه ها و دمدمه ي تير
خيل شغالان و شيرخواره ي بي شير
سوره ي شش آيه و كتاب سپيده
خون شتك خورده و گلوي دريده
تشنگي و دشت سنگ و خاره ي خالي
خيمه و سقا و گاهواره ي خالي
علقمه و مشك پاره پاره ي خالي
خامه عطش سوز گريه هاي فرات ست
خون "علي اصغر" حسين برات ست
نازكي غنچه ي بهاره چقدرست!
حنجره ي طفل شيرخواره چقدرست !
تاب تماشاي حلق پاره چقدرست ؟
شام غريبان و گاهواره ي اصغر
سر زده از نيزه اي ستاره ي اصغر...
...........
شعر10
...بعد دیدم یکطرف مشک ست و بازو یکطرف
یکطرف دیدم علم افتاده و او یکطرف
قامت ارباب دیدم از دو جا خم شد که دست
یکطرف سمت کمر برد و به زانو یکطرف
یکطرف ارباب را پهلوی سقا دیدم و
؛مادرم آمد به یادم؛ درد پهلو یکطرف
یکطرف خون کرد دل را "کو عمو عباس ما؟"
"سید و سالار و سقا کو؟ علم کو؟" یکطرف
یکطرف "از خیمه ها شرمنده ام" میگفت و "کاش
خون پیشانی بپوشاند مرا رو" یکطرف
............
شعر11
می تواند ناله ای بغض حرم را بشکند
خیمه بی صاحب شود پشت علم را بشکند
اربا اربا می تواند باشد و پیش از پدر
جرعه ای نوشیده ؛ بی آنکه قسم را بشکند
می شود صبح احد سنگی که دندان را شکست
کربلا پیشانی آیینه هم را بشکند
می شود یک ناله ادرک اخاک از دوردست
زانوان بی رمق در هر قدم را بشکند
با کمش بسیار ؛حتی می شود باران تیر
از کمر یک لشکر بسیار کم را بشکند
می شود از شش طرف در تنگنا باشد حسین
سینه اش دم را بگیرد بازدم را بشکند
در مسیر کاروان نیزه اما شاعری
می شود با گریه اش پای قلم را بشکند....
..........
شعر12
به نام او كه نامش چاره ساز ست
به تسبيحش زمين مهر نماز ست
بزرگا بارالها كامگارا
عطا كن سينه اي پرسوز ما را
در او حاصل كن از آهي دلم را
بزن با ساز غم راهي دلم را
دل هوهو زني سر در گريبان
دلي آيينه شام غريبان
دلي از خود گريزان رو به سويت
تماشا كرده خود را روبرويت
الهي سخت تاريكم ؛ به داغي
شبي در من بيا بركن چراغي
مدد كن تا به "يا رب يا الهي"
برافروزم چراغ اشك و آهي
گلويم را به "حق حق" آشنا كن
شبي در حقّ من يا رب دعا كن
سرم سرگرم كار هيچ كارست
دلم اي دل پريشان روزگار ست
خداوندا به گفتار و به رفتار
گرفتار خودم باري گرفتار
دعا كن آنچه را بايد بگويم
به يادت يك سحر در خود برويم
به آب چشم خود سازم وضويي
سر سجّاده اي گيرم به "هو"يي
به تهليل توام تسبيح گردان
دلم را سبحه ذكرت بگردان
بگردان قبله را آنسو كه سويي ست
دلم را ديده در جستجويي ست
مرا خلعت ز تكبيري بپوشان
مي تهليل و تسبيحي بنوشان
مي اي تا زير و رو سازد دلم را
به شط ياد ت اندازد دلم را
مي اي در نيستي سرشار هستي
خمار آلوده اي لبريز مستي
مي اي بخشنده چون ابر بهاران
شبستان تا شبستان نور باران
مي محرابي تهليل گويي
مي " اسرايي" "معراج" پويي
مي " قرب الي اللهي" مي "لا"
مي پيمانه اش خاك معلا
مي اي آن مي كه "يا مولا"ست ذكرش
"حسينم وا حسينم وا" ست ذكرش
مرا در جان جنوني بيش ازين ده
گمانم را تجلاي يقين ده
دل و جان را "الهي نامه" كردم
زتار و پود مستي جامه كردم
به شكر اندر ز بار عام و خاصت
نشستم پنج نوبت در سپاست
سحر گرم اذان در گريه بودم
" كميل" ندبه خوان در گريه بودم
شب قدري اگر در خود شكستم
سحرها را براتي ده به دستم
برات ذكر "خلّصنا من النّار"
به حقّ حقّ "من لي غيره يار" !
دلم "يا ليتني كنّا معك" گوست
شبم سرشار باران هاي "هوهو" ست
زبان واكرده ام امشب به آهي
اذان گريه گفتم سر به چاهي
خودم را در تو چون گم كرد ه بودم
چنين سر در دل خم كرده بودم
"خمستان در سر و پيمانه در دست"
دلم جز بر سر سجاده ننشست
من و ميخانه "شرب طهورا"
" دو ركعت مي" به جا مي آرم او را
مگر دردي مگر داغي ست با دل
هواي گريه پروردي ست با دل
به "سكر" و "صحو" شادي آفرينش
"مقام" گريه و "حال" حزينش
يكي از جرعه نوشان جلال ست
مقيم آستان بي زوالست
اگر نايم نواي ني گرفته ست
به سوز دل شفا از مي گرفته ست
خليل گريه در طيّ طريق ست
چو ابراهيم در بيت عتيق ست
به مستي برده ره در "گلشن راز"
به تهليل و به تسبيحت از آغاز
بلا نوشيده اي گرم سجودست
نديم بزم "اسرار الشهود" ست
شهادت نامه دارد در سكوتش
شهادت مي دهد ذكر قنوتش
الهي مستم و دانم كه هستي
مبين در گفتگويم جز به مستي
سر شوريده اي دارم خدايا
دل غمديده اي دارم خدايا
جنون كردم ؛ خداوندا جنون كن!
دل غمديده ام را غم فزون كن
اگر دير آمدم مستور منشين
چو مستم كردي از من دور منشين
مرا فرقي به خون آغشته كشته ست
"قم اليل" دلي سرگشته كشته ست
لبي تر كرده از مي داشتم كاش
سري گل كرده بر ني داشتم كاش
نمازي باي" بسم الله "ش از خون
هلالي تر حلول ماهش از خون
الهي سينه اي داريم پرسوز
تبسم كن در اين آيينه يكروز
صلات ظهر عاشورايي ام كن
سراسر "ليله الاسرايي" ام كن...
.........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای علیرضا رجبعلی زاده ( از کاشان )
....................
..........
جهت مطالعه فراخوان سوگواره ملی لبیک یا حسین (ع) روی تصویر زیر کلیک نمایید
................
...............
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمائید
34
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید