بخش پنجم آثار رشته شعر دومین سوگواره ملی «لبیک یا حسین » سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر
...................
................
شرایط شرکت در سوگواره :
شرکت برای عموم هنرمندان آزاد است
هیچ محدودیتی در تعداد آثار ارسالی به سوگواره وجود ندارد و به قید قرعه از بین هنرمندانی که بیشترین آثار ارسالی را داشته باشند یک نفر انتخاب شده و هدیه ای تقدیم خواهد شد .
تصاویر آثار ارسالی می بایست متعلق به سال 1393 باشد .
تصاویر به آدرس ایمیل azizihonar@gmail.com ارسال گردد
مشخصات ، شماره تلفن ( همراه و ثابت ) و یک تصویر از هنرمند برای شرکت کنندگان در این برنامه الزامی می باشد .
ارسال تصاویر آثار باید با کیفیت بالا ( حداقل 4000 پیکسل ) و اسکن شده باشد
ارسال تصویر هنرمند به همراه مشخصات ، شماره تماس و شهر محل سکونت ( در قالب یک ایمیل )
ذکر سبک ، شاخه هنری و نوع اثر
بعلت حجم بالای ایمیل های سایت ، در هنگام ارسال ایمیل حتما در قسمت موضوع جمله ی " جهت شرکت در سوگواره ملی بداهه محرم - لبیک یا حسین " درج شود
لازم به ذکر است ، از شرکت عزیزانی که موارد ذکر شده را رعایت نکنند ، در سوگواره معذوریم
................
رشته های هنری :
خوشنویسی ( نستعلیق ، شکسته نستعلیق ، نسخ ، ثلث و گرایشهای نوین خوشنویسی (نقاشی خط ، خط نقاشی ، خط نگاره ، نقاشی با خط و . . . ) ) ، هنرهای تجسمی ( نقاشی ، طراحی ، تذهیب ، مینیاتور ، نگارگری ) ، گرافیک و طراحی پوستر ، عکاسی و شعر
................
موضوع آثار :
آیات قرآن ،اشعار و احدایث با موضوعیت امام حسین (ع)
و یاران و اهل بیت پاکش ، سخنان گهربار امام حسین (ع) ، ماه محرم ،
شهادت ، ایثار و فداکاری ، عزاداری ، ولایت مداری ، رشادت ، شهادت و صبر ، حجاب و عفاف عاشورایی
................
سایت آثار هنرمندان ایران - عزیزی هنر- از کلیه اساتید، هنرمندان ، هنردوستان ، موسسات ، ادارت ، نهادهای فرهنگی و هنری کشوراسلامی ایران که مایلند به عنوان حمایت ، همکاری و یا اسپانسر در اجرای هر چه با شکوهتر برگزار شدن این طرح معنوی و عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) و اولاد و اصحاب گرامیشان با این سایت مشارکت نمایند ، می توانند جهت اعلام نوع همکاری با این برنامه با شماره 09121444264 ( علیرضا عزیزی ) تماس حاصل فرمایند.
................................
...............
« کهکشان راه شیری »
راه تو
از هر طرف
به آسمان می انجامد
کهکشان را در چشمت می پیچی
از لای لب ها
خورشید را انشاء می کنی
برای حافظه ی تاریکی زمین
شهادت می دهم
آبروی آسمان
به راهی بسته است
که تو را
به صداهای خاکی می رساند
همین جا می نشینیم
و ناگهان
ستون های آسمان
نزول می کنند
از دست هایمان آویزان می شوند و
با دستی پر
بر می خیزند
تکرار می کنم
آبروی آسمان به دست هایی بسته است
که ستون هایش را نگه می دارند
و با دلی پر
بر می گردند
به افشای خورشید
که از لب هایت بیرون زده است
عادت کرده ای
برآورده کنی ما را
از آرزوهایی که در ما می چرخانی
مثل سکه ای
که در دستان کودکی
بی نهایتی است
پنهان از لبخندهای پدر
لبخندهایت را
کجای آسمان پنهان کرده ای
آرزوهایمان آنقدر کوچک
که از لای انگشتانت
دامنمان را سنگین کرده است
می شنوم
دارد سنگین می شود
لبخندهای بلندت
با شیرینی لب های دلخواه
کجای لبخندت
گمش کرده ام
که دستم به آسمان نمی رسد
............
گیسو
باد را كرده در قفس مويت
مي وزد عطر ماه از سويت
دست خورشيد روي شانه ي تو
تكيه ي آسمان به بازويت
خاكبوس كناره ات دريا
سر امواج روي زانويت
مي نشيند نسيم و درچشمش
به ارادت غباري از كويت
هي غريبانه سرنده در دشت
مي رسد از نواي ني بويت
باد افتاد ازنفس ، گم شد
در شكنج كمند گيسويت
ماه ها روي نيزه سرگردان
ماه كامل دراين ميان رويت
از غبار تو «چشم» مي پوشد
تا ببيند مگر هياهويت
پهن كن سرمه را به چشم و ببين
آهوان را كه كرده رو سويت
ماه ما را دو نيمه خواهد كرد
خطي از فرق تا به ابرويت
ماه پنهانمان نخواهد شد
جز به چشمان آسمان رؤيت
داغ خورشيد را مضاعف كرد
ماه من ! رفته رفته سوسويت
چشم اين كاروان سرگردان
به اشارات چشم آهويت
فرق تو با گلوي اسماعيل
اين كه حاشا نكرد چاقويت
.............
پریشانی
پريشان كرده گيسورا به دست بادها خواهر
روايت می كنی راوی روايت كن ولی ازسر
بگوازسركه آغازروايت دلنشين باشد
روايت كن روايت را كه بايد اين چنين باشد
زبان واكرده باد ازشرح گيسوها روايت را
كه مي نالد به نی ها بندبندش اين حكايت را
«شكن افتاده درشرحش بگوتا شانه برگردد
بگوخورشيدمان لختی به اين ويرانه برگردد
نمی خواهد مگرماه ازقرارخويش برگردد
نمی ترسد پری ازديدنش ديوانه ترگردد
دريده يوسفم را گرگ ودردندان كتان دارد
مبند ای ماه چشمت را، پری انگارجان دارد
چه درسردارداين سردرقيامش سجده لازم نيست
موذن را شنيدم با لبانش نی ملازم نيست
چه درسردارد ا ين سررفته تا بالای منبرها
كه افتاده كلاه نخوت ازسرووصنوبرها
چه درسردارد اين سركاكلش درباد می رقصد
مگرمجنون ترين بيداست وبرشمشاد می رقصد
چه درسردارد اين سر. . .»
قلم كردم روايت راكه سربرگشته ازراوی
يكی نی می زند زيرصدای گرم منشاوی
لب ازشورروايت شمه ای با نی حكايت كرد
به شيرينی اين لب هيچ كس ازنی شكايت كرد؟
روايت دوست داردازلب نی بازگوگردد
كه شيرين است ازشيرين زبانان گفتگوگردد
«كه شطی ارغوانی بود بالای سرم اين سر
مرا می برد نی من پابه پای آن حرم اين سر
كه خون كاكل راوی روايت را مزين كرد
نسيم آمد شميمش را به خودپيچيد وبرتن كرد
غبارش را به بوی سرمه درچشم صدا كردند
شكرها ازهمان دم اغلب ما رارها كردند»
مشتت شد روايت ، راوی ازبالای زين افتاد
كه عرش وكرسی ولوح و... قلم روی زمين افتاد
مشتت ترشد وگيسوبه جان بادها افتاد
روايت گفته مهرش دردل جلادها افتاد
پری خوابيده است وماه من آسوده می گردد
خميده آسمان وگرد خود بيهوده می گردد
به سرگردانی ات راوی روايت كرد كم ديدم
كه پشت نيزه را زيرسراين مرد خم ديدم
به چرخشت تن انگورهايت اسب آوردند
شرابا با چه شوری ديدمت ازتن درآوردند
لب خشكيده را آوازه ی نی مجلس آرا كرد
خدايا شاهدی نی زن چه شوری دردل ماكرد
بفرما تا روايت خط سيرش رازسرگيرد
بگوتا نی شكررا بيش ازاين بالای سرگيرد
بفرما نی بخواند نای را اين جای اين چامه
بگيرد شاه ما را روی سر، گرم است هنگامه
روايت چند خطی می شود راوی است سرگردان
كسی طاقت ندارد دست نی افتاده اين ميدان
كمي با نای ازنی گفتگوكردند وبرگشتند
چه شوری داشت تانی ها به يمنش نيشكرگشتند
ميان نقل راوی ذبح اعظم اتفاق افتاد
كمي بعد ازروايت . . . عيد قربان شد
.......
عجيب
لحظه هاي يخ كرده درخود
مي دوند و با سر
روي سكوت مي افتند
آب ، پشت دلتنگي اش ، ترك مي خورد
عبادت ، باپينه هاي كهنه ، هنوز، قبله هاي قديم را ، طواف مي كند
ثانيه ها ، با لحني بين خون و لختگي
از لاي دندان تاريخ مي آيند ، ازپشتِ آغاز دوره مي شوند و
روي محاسن ايمان شتك مي زنند
سجده ، آب مي شود و
قطره قطره قطره ، تلفظ مزاج دريا را ، با موجي تلخ به هم مي زند
تكرار نامت ، تلاوت چيزعجيبي است
كه در مغزهاي كوچك ما نمي گنجد
جهان ، هرگاه به حماسه ات فكر مي كند
انگشتان حيرتش را، به طول تمامي تاريخ ، دردهان مي گذارد
شايد لكنتش را حاشا كند
وچشمهايش را ، تا ابد، به روي نديده ها ببندد
دست آورد قامتت ، ازقد قامت قديم
حادثه ی هوس هاي گندمگونِ حوصله ها ست
تاريخ ، خرافه را ، پشت قامتت درس مي دهد
وسربندهاي تلون ، جبران تعلق خاطر سرشانه ها ، به ركوع سهوی ماست
تورا با حماسه مي سنجيم
استعاره را، با اتفاق تو تعريف مي كنيم
ونمي دانيم ، لحظه هاي كرختِ ما ، در ساعت هاي نوری تو
تنها ، احتلام بي اختيار خويش را ، توبه مي كنند
غيرتِ خود را ، با هر ضربه اي كه برطبل نامت مي زنيم ، جشن مي گيريم
« بل هم في غفلتهم يعمهون » را
تاريخ فراموش مي كند ، كه از يادت برده است
واين كه تو مي داند ، هرگز آنكه تو هستي
نخواهد بود
............
محمل
در چله ی کمان دل لیلا نشسته بود
آغوش شرحه شرحه ی مولا نشسته بود
تاریخ باز نقش جدیدی به عشق داد
مجنون سوار محمل و لیلا نشسته بود
لیلا دوید تا نخورد تیغ افتراق
تیغی ... همان که بر تن سقا نشسته بود
لیلا دوید ، قافله سالار رفته بود
لیلا نگاه کرد به بالا ، نشسته بود
لیلا نگاه کرد به او ، زلف درهمش
مجنون ما به چشم تماشا نشسته بود
می رفت ، دست و پا زده در خون دیده اش
نقش کسی به دیده اش آیا نشسته بود ؟
می رفت دست و پا زده در خون ، نمی رسید
می رفت در پی جگرش یا نشسته بود ؟
باید زمین پیاده پی کاروان عرش
می رفت و می رسید نه، اما نشسته بود
گفتم زمین ، به غیرت خورشید تف کنید
آن روز ، روز واقعه آنجا نشسته بود
این صحنه آشناست به مریم نگاه کن
وقتی که پای غربت عیسی نشسته بود
معبود گاوها به کمینش نشسته اند
موسای مهربان که به سینا نشسته بود
دریا قیام کرد و زمین جاهلانه ماند
جهلی که در مقابل دریا نشسته بود
لیلا چقدر تاب بیارد بدون تو
مجنونِ عشق بازیت از پا نشسته بود
ابیات نیزه بود و سر شاه بیت ما
بیتی که زیر قافیه اش لا نشسته بود
می رفت و می سرود اذاالشمس و کورت
این نعره ی خداست که تنها نشسته بود
لیلا رسید پای ضریح و نگاه کرد
بالاتر از صلیب ، مسیحا نشسته بود
...........
در مورد رطل گران
باري پياله اي به سبوخورد ومي شكست
ازشدت شكرانگارنرخ ني شكست
گردن كشيده اند وگلورا به دوش ني
پركرده است حجم صدا را خروش ني
باران زلف آمده ، خيس است راه ني
شيرين تراست كام شما ازنگاه ني
شمشيرعشوه تيزتراست ازملال من
باري بزن به ريشه ي غم ها غزال من
كام پياله بي لبتان ترنمي شود
انگورازدوچشم توبهترنمي شود
رقص مدام ساقي مان بي زوال بود
شمشيرشاهد است كه با سرمحال بود
خون كرده است چشم تودرچشم چشمه ها
پلكت گشوده برهمه باب كرشمه را
مژگان شاه لشگرهندوي عشوه هاست
اين سروسربلند مگرپادشاه ماست
افتاده است دست سبواختيارما
دست خداست ، دست شماها مهارما
بي لنگراست كشتي مشروب چشمتان
با سرمه بازآمده مكتوب چشمتان
طوفان سرمه ازكف پاها بلند شد
قفل گلوشكست وصداها بلند شد
رنگ خرابي ازقدح چشم بهتراست
كام درخت تاك شما ازازل تراست
نرخ نگاه ، سرمه ي مژگان واژه هاست
فريادهاي گمشده دارم ، صدا كجاست ؟
شمشيرترشده ، اگرابرو به دوش چشم
شيرين تراست عشوه ازاين رو به گوش چشم
اززوراشك قامت مژگان خميده بود
شاخ شراب بود كه درخون تپيده بود
پشت شراب گم شده اصل خراب ما
افزوده است چشم توبرالتهاب ما
سنگ عزا به سينه سبوزد ، نگاه كن
ما را هدف بگيروبزن اشتباه كن
هنگام رفتن است زمستي مدد بگير
طي كن شراب را وزچشمت رصد بگير
مي را روانه كن برود غم بياورد
پركن پياله را بده نم نم بياورد
مي مي دود درون رگت ، تشنگي بس است
هرجا كه رفت آمد ودرچشمتان نشست
ما را مهارتشنگي ازدست برده است
پلكت مدام درمي ما دست برده است
اين نرده ي سياه به گرد نگاهتان
خنجركشيده اند سرروي ماهتان
مستي چكيده نم نم ازاين پيچ وتاب ها
تعبيركن شراب مرا لاي خواب ها
تابوت ديگري است ،به قصد توساختند
باري چه خوب منزلتت را شناختند
مفت سبو كه مستي چشمت شكسته است
ليلي كه نيست ناقه چه درگل نشسته است ؟
تيزاست بازخنجرابروي كژترت
باري نگاه كن به گلو، نيست باورت
مستي ونازازلب چشمت چشيدني است
كژ خنجرا! حماسه ي تيغ ازتوديدني است
ذكرنمازبرلب رندان شكسته باد
كام شكربه گردن ني بازبسته باد
باري پياله اي به سبوخورد ومي شكست
ازشدت شكراين بارنرخ ني شكست
............
عشق
پركرده ام ازخون وصدا دست ودهان را
فريا د كنم تا مگر ا سرار نهان را
ای شور بلند سرگيسوت مصيبت
وقت است ازين دسته بگيري هيجان را
افتاده ام ای عشق به دنبال تو،هرچند
پركرده ای ازقصه حاشات جهان را
ابروت كمرراست كند ارنه محال است
آرش به تماشا ت نهد تيروكمان را
هي نقل تورا نسل به نسل ازكه شنيديم
تا با كه بگوييم مگر شيونمان را
پركرده ام اي عشق به تلميح واشاره
از زمزمه ی ذكر تو دستورزبان را
عشق است وبه صحرا شده ام بلكه بگيرم
برگردن خود خون عزيزان زمان را
تا شرح شراب تو به تلخيص نيافتد
بگذار كه شمشير بخواند شريان را
تا خون تو تا ريشۀ تاريخ دويد يم
از نو بنشينيم به شرح اين جريان را
اين بدعت نوخاسته راچاره جزاين نيست
گلدسته ی ني سر بدهد صوت اذان را
با ني بنوازند اگر كنج لبت را
شيرين كني ازشيوۀ نو شوربيان را
ازجوش عرق ازوجنات توهويداست
بردوش كه بردند تن تاك جوان را
اين ماه قبيله است كه گرگان قبايل
بوبرده ازعرياني اوطعم كتان را
لب بازنكن ني، كه شكرخندتوتلخ است
بردوش تو بردند گلوگاه اذان را
خون مي چكد از نيزه بگوييد ببندد
برفرق دوتا چشم سراپا نگران را
كوصبر جميلت بنشين تا بنشاني
با بوسه اي آشفتگي مغبچگان را
جزخون توعيارسراغ ازكه بگيريم
سنجيده عيارت همۀ كون ومكان را
جزسينۀ مشروح توكوسعۀ صدري
با سر بپذيرد قدم تيغ و سنان را
تا خمريه ی خون تو سربسته نيافتد
بردارسربستۀ اين رطل گران را
«حد تو رثا نيست حماسه است » بگوييد
با لحن حماسي بسرايند فغان را
يا مرشد كباده كش ازگود بخواند
تا شوركند شيوه ی اين سينه زنان را
فردوسي ازآن گوشه ی مجلس بدراند
درسوگ سياووشي ات اي شاه لسان را
يا حافظ خوش لهجه ی شيراز بخواند
با داغ غم خم شدن سرو چمان را
ای لایحه ی امر به معروف تو لب هات
بر منکر نی نهی نکن تیغ زبان را
اي خون توآرايه ی دين، كاش بگيرد
آرامش تو دامن اين بلهوسان را
آرامش طوفانی ما تشنه ی حرفت
تا باز کنی بر لب ما سد بیان را
برگرد به اعصاركهن تاك كهنسال
يعني به جماعت برسان جام مغان را
اول نظرانداخت به مي بازبه من بازبه . . .
مي خواست ببندد دهن مرثيه خوان را
.........
مولای اشک ها
کاروان به این جای گریه رسید که
اشک در غم ما . . .
ردای آبی ات
دریاها را به بازی گرفته
با موج ها
که دست کم صخره ای بودند
سرسنگین از بار لبخندت
که ادای میوه های بهشتی اند
کجای کلمات گیر دارند
که معنی ات
از دنیای ما سر در نمی آورد
این آجر نماهای اشرافی
از پیچیدگی های ابروی تو می ترسند
خراب نگاه تو اند
هربار از دنیای ما رد می شوی
نگاه کن
زندگی دور از تو
دارد ما را می کشد
کار ما هم به این جای گریه کشیده
که اشک . . .
...........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای مجتبی صفدری ( از کرج )
....................
..........
خجولم
منم من
آب ،
حیاتم من
شرمم به ابد باز ماندست
منم من
ناجی
که درشرمندگی مانده ام
منم من
فراتم ،فرات
خجولم ،خجول
شکسته ام
حیران
چو" عباس" می شنوم هنوز
.............
مانده
این شرمندگی برای آب به ابد مانده ست
لیک حریت تشیع به ابد باز، مانده است
چون که تن ، هزاران فتادست به خاک
این حریت و علم و عباس باز،مانده است
...........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای علی دوستی ( از ایلام )
....................
..........
روزیـست از شب تیـره تـر روزِ وداع یــارها
روزی که دریا شد ز خون دشتی به نام نینوا
روزی که مَردی زخم خورد از جورِ نامردی و کین
نـوزادِ در خون خفتــه و زخـم گلویـش را ببیـن
سَرهای بی تـن را ببین بَـر نیزه های آختـه
تن های بی سَر بر زمین، اسبان بر آنها تاخته
یک سوی آه و آتش و شمشیر و خون و وِلوِله
یک سوی سوز و ماتـم و فریـاد و اشکِ قافله
آن روز محشر شد به پا روزی که حق بَر دار شد
از خون یــاران حسیــن دیـنِ نبـی بیــدار شد
آن روز رستاخیز بود خون پیش خنجر صف کشید
زینب چو قامت راست کرد آن پـرده شب را دریـد
خونِ خـدا بر خاک شد لرزیـد عرشِ کبریـا
رویید هفتاد و دو گُل در خاکِ خشکِ کربلا
.........
اشعار فوق متعلق است به هنرمند ارجمند آقای نیما حسن بیگی ( از قزوین)
....................
..........
جهت مطالعه فراخوان سوگواره ملی لبیک یا حسین (ع) روی تصویر زیر کلیک نمایید
................
...............
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمائید
11
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید