ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
از جرم ترسان می شوی وز چاره پرسان می شوی آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
سخنم را با كلام مولانا آغاز كردم وروي ديده ي درون با تكيه زنندگان بر جايگاه بزرگان و خرد ضميران كج انديش وبيهنران مسند نشين هنروجولان كنندگان بي قلم عرصه خط است.
انگاه كه واضع اصول خط، صفا و شان را بر فراز بلندترين قله هفت شهر مشاقينهاد ، بيشك مسلك بزرگ مرداني چون ميرعماد و ميرزا و عمادالكتاب و كلهرو...... در پاكي و قداست به تصور مي آيد.
چرا كه :
و نيز :
و فرمود كاتب از صفات ذميمه بكلي منحرف گردد و كسب صفات حميده كند تا آثار انوار اين صفات مبارك از چهره شاهد خطش سر زده و مرغوب طبع ارباب هوش افتد.... در وصلت جوينده هنر به غايت درجه كمال تنها ره توشه سلوك ، ارادت و بي نامي است كه ميوه هاي صفا و شان را به بار مي نشاند. وآن كدام از نام گريزاني است كه در جستجوي نام و منصب هنري سر از پا نشناخته ، بخواهد خود را بر ديده ي ظريف بينان تحميل نمايد.
پر واضح است كه آنكه نامش بر سر زبانها افتاد و دلهارا تسخير نمود و هوشها از سر برانداخت ، به يمن دولت دوست بر صدر مي نشيند و عجبا كه باز در پي بي نامي دست و پا مي زند و از رسوايي عشق مينالد.
...و جلوس بر قلب مشتاقان ، نه بدرخواست وي كه براراده حضرت معشوق استوار است و بس .
و كوته بينان و تهيدستان اين عرصه ، در پي نام و مسند ناچيز تا چه اندازه براي باختن ، كسب مي كنند.
لذت مشاقي در دل شبهاي آرام ، با آوازهاي بياد ماندني سكوت و قلم ، از آن كساني است كه آن را بي هيچ درخواستي بجان مي نیوشند و جز به آفرينش پي در پي چنان لحظاتي ، هيچ نامی نمي جويند.... و حال در مجموعه قلم بدستان هنر پرور و هنر آفرينان قلم بدست ، نا اهلاني جوياي نام سر برآورده اند كه در قلمرو وسيع قلم ، آنچه ندارند همانست كه بايد داشته باشند و آنچه دارند بايد بگذارند، از هرچه جز خط شب و روز ميگويند و گاه افتخارشان به شاگردي فلان استاد و خاطرات ناگزيرشان با وي است و گاه بر زمانهاي به باطل گذشته شان ، كه حاصلي مقبول طبع اهل نظر نياورده ، ميبالند.
از اساتيد بزرگي كه در گذشته نه چندان دور ، تاج استادي را فقط بر آن سری برازنده ميدانستند كه چون حضرت ميرعماد و عمادالكتاب و ميرزا و.....قلم زنند ، عجب است كه چگونه آنرا به تنهايي و با یک امضا يكشبه بر سر كساني گذاشتند كه هيچ در قاب نگنجيد وهر چه ناپاكي بود از بعضي دارندگان ، در حفظ آن كرامت نامتجانس برون تراويد و ادب و قداست هنري در پاي سرمستي بادآورده قرباني گرديد.
آنكه در مكتب ( استادالاساتيد اميرخاني ) بسيار تنفس كرده ، رسم الخط ايشان در بغل ، روي در روي با وي آنچنان بي ادبانه گفت...، بداند كه قلب مشتاقان ايشان را بيش از تصور ي محال آزرد كه ديگر جاي هيچ گذشتي نخواهد بود.
بياييد بار ديگر به ريسمان افتادگي و هنر چنگ بزنيد و سر ارادت بر آستان بزرگان نهاده ، بر طبل باطل خويش
و انجمن خوشنويسان بار ديگر چون دهه شصت به محفل دلسوختگان و هنرجويان عاشق مبدل گشته ، به مشاقي بپردازيم.
خليل فريدي
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید