مصاحبه سایت آثار هنرمندان ایران با استاد محمد صادق احد پور
.......................................................................................................................
.................................................................................
سلام و عرض ارادت خدمت استاد عزیز و فرهیخته جناب آقای محمدصادق احدپور و تشکر از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار سایت آثار هنرمندان ایران و اعضا و بینندگان محترم این سایت قرار دادید. واقعا تشکر و سپاسگزاری دارم با این وقت محدود شما و مشغله های فراوان حضرتعالی. از طرف همه از شما تقدیر و تشکر می کنم و عذرخواهی از بابت اینکه وقت شریف شما را گرفتیم.
استاد عزیز لطف بفرمایید مختصری از بیوگرافی خودتان را برای ما بیان بفرمایید.
استاد احدپور: بسم الله الرحمن الرحیم. اگر شناسنامه ای بخواهم بگویم: محمدصادق احدپور فرزند نورالدین متولد 1344 در تهران متولد شدم در شهرستان طالش بزرگ شدم ولی از سال 1363 در تهران بودم و وارد انجمن شدم و تعلیم از استاد اخوین را شروع کردم در سال 1366 ممتاز گرفتم (اینها بیوگرافی محسوب می شود دیگر؟ چون بیوگرافی ما بیوگرافی خوشنویسی است) و در سال 1367 هم بعنوان مدرس پذیرفته شدم و تاکنون نیز مشغول تدریس در انجمن خوشنویسان و فعالیتهای جنبی آن هستم.
استاد عزیز لطف بفرمایید مختصری از بیوگرافی خودتان را برای ما بیان بفرمایید.
استاد احدپور: بسم الله الرحمن الرحیم. اگر شناسنامه ای بخواهم بگویم: محمدصادق احدپور فرزند نورالدین متولد 1344 در تهران متولد شدم در شهرستان طالش بزرگ شدم ولی از سال 1363 در تهران بودم و وارد انجمن شدم و تعلیم از استاد اخوین را شروع کردم در سال 1366 ممتاز گرفتم (اینها بیوگرافی محسوب می شود دیگر؟ چون بیوگرافی ما بیوگرافی خوشنویسی است) و در سال 1367 هم بعنوان مدرس پذیرفته شدم و تاکنون نیز مشغول تدریس در انجمن خوشنویسان و فعالیتهای جنبی آن هستم.
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : اولین بار بخاطر دارید در چه سنی قلم خوشنویسی بدست گرفتید؟ در دوران ابتدایی خط ریز شما در چه سطحی در بین بقیه دانش آموزان بود؟
استاد احدپور: کسانی که دلمان در گرو خوشنویسی و خط است از چه موقع خط را شروع می کنیم؟ اصلا براستی نقطه ای برای آغاز وجود دارد؟ یعنی اصلا می توان نقطه ای از عمر را بعنوان نقطه دلداگی به هنر بیان کرد؟ این خیلی سخت است، پرسشی که به آسانی نمی توان به آن جواب داد. ولی چیزی که ظاهر است و به صورت، تجلی می کند؛ بنده تجربه خودم را عرض می کنم بنده 8 ساله بودم آگاهی داریم که بچه 8 ساله هنوز خیلی چیزها را نمی داند مثلا نمی داند ابعاد چطوری است؟ حجم به چه می گویند و سطح به چه می گویند و نمی داند تناسب چیست؟ درست است که یک اطلاعات بچه گانه ای از اینها دارد اینکه از مجموعه این عواملی که عرض کردم بتواند هنر را کشف کند عقل هنوز به آنجا نرسیده هنوز قوه ممیزه بچه رشد نکرده است، تشخیص، تشخیص روشن و شفافی نیست اما یک وقتی دلش را چیزی می برد، در شعر هم همین اتفاق می افتد. کسی که قریحه شاعری دارد و ذاتی و باطنی است و این استعداد در او فطری و جبلی است آن فرد در سن 6-4 سالگی اولین مطالب قافیه دار را می گوید ممکن است شعر نباشد ولی درک می کند که اگر کلام به قافیه منتهی شود یک آهنگی بروز می کند نقطه آغاز شعر گفتن است به ظاهر، اما باطنش را بخواهیم بگوئیم نمی توانم بگویم نقطه آغازش کجاست؟ شاید در جنین شاید قبل از جنین. خوب من در سن 8 سالگی یادم است مشق می نوشتم و یک روز به پدرم گفتم که خیلی زیبا نوشتم بیا و نگاه کن پدرم مشق را نگاه کرد و دید این اصلا خوانا نیست، حالا چرا خوانا نبود؟ خاطره بامزه ای شاید باشد؛ من خطهای پدرم را دیده بودم که قلم ریزش خوب بود با قلم درشت نمی نوشت ایشان شکسته نویسی خط تحریری که داشت کشیده های «ی» و «ش» و «س» و... داشت فکر می کردم این کشیده ها «ر» است بچه بودم 8 سالم بود و دوم ابتدایی بودم مشقم را اینطوری نوشته بودم؛ هرجا «ر» بود مثل «ی» کشیده بودم پدرم هرچه تلاش کرد دید نمی تواند بخواند گفت: پسرم خودت بخوان گفتم این «روزی» است هم «ر» را کشیده بودم هم «ز» را و پدرم گفت: پسرم این «روزی» اینطوری نمی شود خیلی خوب است خوشگل است ولی شما فعلاٌ اینطوری ننویس بعداٌ بزرگ می شوی اینطوری هم می نویسی. گرایشات اولیه خودم را به خط با این خاطره به یاد می آورم. از باب اینکه من آنم که رستم بود پهلوان و بقول میرعماد:
استاد احدپور: کسانی که دلمان در گرو خوشنویسی و خط است از چه موقع خط را شروع می کنیم؟ اصلا براستی نقطه ای برای آغاز وجود دارد؟ یعنی اصلا می توان نقطه ای از عمر را بعنوان نقطه دلداگی به هنر بیان کرد؟ این خیلی سخت است، پرسشی که به آسانی نمی توان به آن جواب داد. ولی چیزی که ظاهر است و به صورت، تجلی می کند؛ بنده تجربه خودم را عرض می کنم بنده 8 ساله بودم آگاهی داریم که بچه 8 ساله هنوز خیلی چیزها را نمی داند مثلا نمی داند ابعاد چطوری است؟ حجم به چه می گویند و سطح به چه می گویند و نمی داند تناسب چیست؟ درست است که یک اطلاعات بچه گانه ای از اینها دارد اینکه از مجموعه این عواملی که عرض کردم بتواند هنر را کشف کند عقل هنوز به آنجا نرسیده هنوز قوه ممیزه بچه رشد نکرده است، تشخیص، تشخیص روشن و شفافی نیست اما یک وقتی دلش را چیزی می برد، در شعر هم همین اتفاق می افتد. کسی که قریحه شاعری دارد و ذاتی و باطنی است و این استعداد در او فطری و جبلی است آن فرد در سن 6-4 سالگی اولین مطالب قافیه دار را می گوید ممکن است شعر نباشد ولی درک می کند که اگر کلام به قافیه منتهی شود یک آهنگی بروز می کند نقطه آغاز شعر گفتن است به ظاهر، اما باطنش را بخواهیم بگوئیم نمی توانم بگویم نقطه آغازش کجاست؟ شاید در جنین شاید قبل از جنین. خوب من در سن 8 سالگی یادم است مشق می نوشتم و یک روز به پدرم گفتم که خیلی زیبا نوشتم بیا و نگاه کن پدرم مشق را نگاه کرد و دید این اصلا خوانا نیست، حالا چرا خوانا نبود؟ خاطره بامزه ای شاید باشد؛ من خطهای پدرم را دیده بودم که قلم ریزش خوب بود با قلم درشت نمی نوشت ایشان شکسته نویسی خط تحریری که داشت کشیده های «ی» و «ش» و «س» و... داشت فکر می کردم این کشیده ها «ر» است بچه بودم 8 سالم بود و دوم ابتدایی بودم مشقم را اینطوری نوشته بودم؛ هرجا «ر» بود مثل «ی» کشیده بودم پدرم هرچه تلاش کرد دید نمی تواند بخواند گفت: پسرم خودت بخوان گفتم این «روزی» است هم «ر» را کشیده بودم هم «ز» را و پدرم گفت: پسرم این «روزی» اینطوری نمی شود خیلی خوب است خوشگل است ولی شما فعلاٌ اینطوری ننویس بعداٌ بزرگ می شوی اینطوری هم می نویسی. گرایشات اولیه خودم را به خط با این خاطره به یاد می آورم. از باب اینکه من آنم که رستم بود پهلوان و بقول میرعماد:
«از من بگیر عبرت و کسب هنر مکن با خویشتن عداوت هفت آسمان مخواه»
یعنی آدم دلش را در یک جایی از زندگی داده دلش توسط دلبری برده شده، دل ندارد در جستجوی دلش می گردد. و این همین آغاز مشقش است، مشقش از همین جا شروع می شود. حتما این شخص سراغ کسی می رود که کار بلد است و آشنای راه است، پیر این دیر است به اصطلاح. این هم از گرایش اول ما به خط. .......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : استاد شما به چه خطوطی تسلط دارید و کدام خط را بعنوان خط حرفه ای خودتان پذیرفته اید و روی آن سرمایه گذاری کردید؟
استاد احدپور: کلمه تسلط کار ما را مشکل می کند تسلط نداریم دل ما در گرو نستعلیق است نستعلیق را دوست داریم یعنی تنهاییمان را پر می کند و اینکه آدمی از یک ریسمانی باید خودش را بیاویزد سمتی که می خواهد برود و آن اسمش رستگاری است. اسمش رضایتی است که انسان از عمر خود باید داشته باشد. یک بهانه ای باید باشد ممکن است که یک کشاورز با کشاورزی خود این بهانه را برای خود دست و پا کرده ممکن است هنرمندانه زندگی کنیم اینکه حتما ما احساس بکنیم اعتقاد داشته باشیم (آنهم اعتقاد دترمنیستی، این هست و جز این نیست و خیلی دگم) که هنر همین کارهای هنری است که ما انجام می دهیم. نه، بزرگترین هنر درست زندگی کردن است، داشتن خدمات برای دیگران است حالا خط یک بهانه است در این مسیر و خوشبختانه بهانه بسیار زیبا و عمیقی است که آدم تناسب و تعادل و حتی عدالت را (بین ضعف و قوت عادلانه برخورد کردن و عادلانه اینها را قسمت کردن) این صفت را در آدمی بارور می کند، آدمی اگر عادل نباشد نمی تواند البته تبصره هم وجود دارد که همه جا امکان سقوط و از مسیر دور افتادن و منحرف شدن هم می تواند وجود داشته باشد مثلاٌ اگر کسی در سن 40 سالگی به نسبت مقبولی آنهم به تائید صاحب نظران به یک رشته ای دست پیدا کند کافیست و تا آخر عمرش رستگار است. این طور نیست، در این مسیر سقوط هم وجود دارد. من نستعلیق را دوست دارم و ما برای امتحان ممتاز باید خط شکسته هم امتحان می دادیم، یا نسخ و ثلث هم امتحان می دادیمۀ، من خط شکسته را هم امتحان دادم یکی دو سرمشق هم از استاد یداله کابلی خوانساری به صورت کپی گرفتم و خط شکسته را آن موقع نوشتم و این خودش افتخاری است که از استاد توانایی مثل استاد کابلی، نمونه خطی داشته باشم از روی آن و خطی بنویسم، یک صفحه هم کافیست نمی خواهم بگویم که چون دو صفحه گرفتم لذا اتصالم خیلی کم بوده نه اینطور نیست حتی یک سطر هم کافیست که آدمی با ارادت بنشیند پای آن سطر و بنویسد و نتیجه بگیرد ولی همان سالهای آغاز خوشنویسی من در انجمن همان جا متوقف شد یعنی بعد از سال 1366 شکسته ننوشتم چون نستعلیق آنقدر سیر می کند و چیزی نمی ماند که من سراغ زلف دلبر از طریق دیگری بروم. همین کانال کافیست.
استاد احدپور: کلمه تسلط کار ما را مشکل می کند تسلط نداریم دل ما در گرو نستعلیق است نستعلیق را دوست داریم یعنی تنهاییمان را پر می کند و اینکه آدمی از یک ریسمانی باید خودش را بیاویزد سمتی که می خواهد برود و آن اسمش رستگاری است. اسمش رضایتی است که انسان از عمر خود باید داشته باشد. یک بهانه ای باید باشد ممکن است که یک کشاورز با کشاورزی خود این بهانه را برای خود دست و پا کرده ممکن است هنرمندانه زندگی کنیم اینکه حتما ما احساس بکنیم اعتقاد داشته باشیم (آنهم اعتقاد دترمنیستی، این هست و جز این نیست و خیلی دگم) که هنر همین کارهای هنری است که ما انجام می دهیم. نه، بزرگترین هنر درست زندگی کردن است، داشتن خدمات برای دیگران است حالا خط یک بهانه است در این مسیر و خوشبختانه بهانه بسیار زیبا و عمیقی است که آدم تناسب و تعادل و حتی عدالت را (بین ضعف و قوت عادلانه برخورد کردن و عادلانه اینها را قسمت کردن) این صفت را در آدمی بارور می کند، آدمی اگر عادل نباشد نمی تواند البته تبصره هم وجود دارد که همه جا امکان سقوط و از مسیر دور افتادن و منحرف شدن هم می تواند وجود داشته باشد مثلاٌ اگر کسی در سن 40 سالگی به نسبت مقبولی آنهم به تائید صاحب نظران به یک رشته ای دست پیدا کند کافیست و تا آخر عمرش رستگار است. این طور نیست، در این مسیر سقوط هم وجود دارد. من نستعلیق را دوست دارم و ما برای امتحان ممتاز باید خط شکسته هم امتحان می دادیم، یا نسخ و ثلث هم امتحان می دادیمۀ، من خط شکسته را هم امتحان دادم یکی دو سرمشق هم از استاد یداله کابلی خوانساری به صورت کپی گرفتم و خط شکسته را آن موقع نوشتم و این خودش افتخاری است که از استاد توانایی مثل استاد کابلی، نمونه خطی داشته باشم از روی آن و خطی بنویسم، یک صفحه هم کافیست نمی خواهم بگویم که چون دو صفحه گرفتم لذا اتصالم خیلی کم بوده نه اینطور نیست حتی یک سطر هم کافیست که آدمی با ارادت بنشیند پای آن سطر و بنویسد و نتیجه بگیرد ولی همان سالهای آغاز خوشنویسی من در انجمن همان جا متوقف شد یعنی بعد از سال 1366 شکسته ننوشتم چون نستعلیق آنقدر سیر می کند و چیزی نمی ماند که من سراغ زلف دلبر از طریق دیگری بروم. همین کانال کافیست.
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : پی دوران حرفه ای خوشنویسی تان را به واقع از سال 1366 به بعد شروع گردید. اساتیدی که در این مسیر از آنها کسب فیض گردید را نام ببرید.؟
استاد احدپور: من تا سال 70-69 اختصاصاٌ با استاد اخوین کار کردم ایشان انسان بسیار دقیق، با تجربه با کسوت و توانا، همه خوشنویسان این را اذعان دارند بنده هم این افتخار را داشتم و دارم که شاگردی ایشان را کردم. اینطور نیست که آدم در مسیر هنر همه تصمیم ها را خودش بگیرد یعنی بگوید که حالا من تصمیم می گیرم از این به بعد بروم خط میرعماد را کار کنم یک وقت خط میرعماد دل این آدم را به سمت خودش می کشد. یا مثلا خط میرزا غلامرضا، میرزا کاظم تهرانی، میرحسین، عماد الکتاب، کاوه اینطور که اسم می برم خدای ناکرده بی احترامی نباشد خیلی عزیزند خیلی نزدیک می دانم اینهارا به خودم که اینطوری به اسم و بدون هیچ عنوانی می گویم. استاد کاوه گفتن درست است که باارزش است ولی کاوه گفتن برای من صمیمی تر است. به مرحوم عماد الکتاب خیلی عشق ورزیدم و یک دوره ای از کارم اختصاص داشت به تمرین از مشقهای ایشان. من از سال 1370 به بعد دیدم که به سمت و سویی کشیده می شوم دلم می خواهد چیزهای دیگری ببینم، رفتم سراغ خوشنویسی دوره قاجار اینکه الان اینهمه خط از میرزا غلامرضا و میرزا کاظم و میرحسین چاپ شده آن موقع نشده بود. آن موقع یک کتاب از قدما به همت استاد راهجیری چاپ شده بود که زندگانی وآثار عمادالکتاب بود یا بعد حوزه هنری سازمان تبلیغات کتابی از مشقهای کلهر چاپ کرد خیلی کم، جسته و گریخته در آن یادنامه کلهری که در سال 1366 توسط انجمن خوشنویسان چاپ شد و اطلاعاتی راجع به کلهر به ما می داد سفرنامه ناصرالدین شاه به خراسان در قطع وزیری که به نظر من از قطع رحلی اش برای مشق کردن و دیدن از هر جهت مناسب تر است در اختیار ما بود و من مدتی سراغ اینها رفتم. از روی مشقهای عمادالکتاب و سفرنامه ناصرالدین شاه به خراسان نوشته میرزا رضای کلهر کار کردم بعد آمدم سمت میرزا غلامرضا و میرزا کاظم که میرزا کاظم مرا بیشتر به سمت خود کشید سرمشقهای ایشان را با صلابت و شفافیت دیدم یعنی گویی ایشان خیلی شفاف و زلال خط می نوشته بدون اینکه برگردد خط را اصلاح کندۀ، دورگیری کند قلم می گذاشته و قلم رانی خیلی راحتی داشته و یک خصوصیت دیگری که در خط میرزا کاظم دیدم نرینگی خط است یعنی خیلی خط مردانه است در همین دوران به کسانی که مجموعه دار بودند سر می زدم می رفتم خطهای قدیمی را می دیدم دوستانی که خط های قدیمی داشتند یا اسلاید داشتند می رفتم و می دیدم و با آنهایی که آشنا نبودم از دیگران خواهش می کردم وقتی بگیرند بالاخره لطف کنند به ما و چند تا خط ببینیم در همین گشت و گذارها و جستجوها من عکس میرزا کاظم را پیدا کردم و اصلاٌ عکسی از میرزا کاظم نبود چاپ نشده بود خیلی جالب بود. در مرقعی که شاهزاده ای به میرزا کاظم سفارش داده بود در صفحه اول مرقع عکس شاهزاده بود و صفحه دوم که باز کردیم دیدیم عکس میرزا کاظم است البته زیر عکس ننوشته بود که عکس میرزا کاظم است ولی غیر از آن نمی توانست باشد و البته تائید هم شد که این در آن دوره لذتی بود برای ما، چیز دیگری که باید اضافه کنم حضور انسان توانا و عاشق و قابل و خلاق به نام استاد امیرخانی را به هیچ وجه نمی شود منکر شد و این را ندیده گرفت اصلاٌ غیرممکن است. من با توجه به خط هایی که مدام از ایشان چاپ می شد بیرون می آمد و آثارشان را می دیدم به خط ایشان گرایش پیدا کردم و محضرشان رفتم و ایشان هم با آغوش باز پذیرفتند و شاید چندین سال رابطه نزدیک داشتم و تحت رهنمودها و کمکهای ایشان مثل اصلاح قلم و صحبتهای مختلف راجع به اینکه چطور باید نوشت مرکب باید چگونه باشد و کاغذ باید چگونه باشد و حسی که ایشان در گفتگو با هنرجو منتقل می کنند از همه اینها بهره مند شدم بنابراین از معاصرین من بیشتر از دو نفر مشق و تعلیم نگرفتم یکی استاد اخوین و یکی استاد امیرخانی، خوب البته از هنرهای دیگران هم استفاده کردم زمانی که مرحوم استاد فرادی در انجمن بودند زیاد خدمت ایشان می رفتم و از اطلاعاتی که داشتند یا مطالبی را که راجع به خط می گفتند استفاده کردم از نظرات و راهنمایی های استاد خروش استفاده کردم بالاخره ببینید وقتی که شما خط می نویسید از آن چیزی که در دوره معاصری که زندگی می کنید اتفاق می افتد از آن حوزه بیرون نیستید من نمی توانم بگویم که از خطهای استاد جلیل رسولی الهام نگرفتم درست است که ایشان قلمی روی کاغذ برای من نگذاشته باشند ولی مطمئناٌ از فعالیت های ایشان الهام گرفتم مطمئناٌ نگاه من مثلاٌ به آثار خوشنویس معاصر مثل استاد جواد بختیاری، مثل استاد علی شیرازی یا استاد فلسفی یا اساتید دیگر انجمن خوشنویسان، مدرسین عزیز، شکسته نویسها مثل استاد ملک زاده، استاد عطارچیان مثل استاد مشعشعی خوب وقتی آثار اینها را می بینیم بالاخره اطلاعاتی نصیبمان می شود اختصاصاٌ بگوییم که نزد فلانی رفتم و از او یاد گرفتم کمی ظالمانه است ولی به نحوی که آدمی قلمش را ببرد نزد استادی و خطش را ببرد پیش استاد و آنجا بنشیند و زانوی تلمذ بزند و از نفس آن استاد بهره ببرد من تحت تعلم استاد اخوین و استاد امیرخانی بودم.
استاد احدپور: من تا سال 70-69 اختصاصاٌ با استاد اخوین کار کردم ایشان انسان بسیار دقیق، با تجربه با کسوت و توانا، همه خوشنویسان این را اذعان دارند بنده هم این افتخار را داشتم و دارم که شاگردی ایشان را کردم. اینطور نیست که آدم در مسیر هنر همه تصمیم ها را خودش بگیرد یعنی بگوید که حالا من تصمیم می گیرم از این به بعد بروم خط میرعماد را کار کنم یک وقت خط میرعماد دل این آدم را به سمت خودش می کشد. یا مثلا خط میرزا غلامرضا، میرزا کاظم تهرانی، میرحسین، عماد الکتاب، کاوه اینطور که اسم می برم خدای ناکرده بی احترامی نباشد خیلی عزیزند خیلی نزدیک می دانم اینهارا به خودم که اینطوری به اسم و بدون هیچ عنوانی می گویم. استاد کاوه گفتن درست است که باارزش است ولی کاوه گفتن برای من صمیمی تر است. به مرحوم عماد الکتاب خیلی عشق ورزیدم و یک دوره ای از کارم اختصاص داشت به تمرین از مشقهای ایشان. من از سال 1370 به بعد دیدم که به سمت و سویی کشیده می شوم دلم می خواهد چیزهای دیگری ببینم، رفتم سراغ خوشنویسی دوره قاجار اینکه الان اینهمه خط از میرزا غلامرضا و میرزا کاظم و میرحسین چاپ شده آن موقع نشده بود. آن موقع یک کتاب از قدما به همت استاد راهجیری چاپ شده بود که زندگانی وآثار عمادالکتاب بود یا بعد حوزه هنری سازمان تبلیغات کتابی از مشقهای کلهر چاپ کرد خیلی کم، جسته و گریخته در آن یادنامه کلهری که در سال 1366 توسط انجمن خوشنویسان چاپ شد و اطلاعاتی راجع به کلهر به ما می داد سفرنامه ناصرالدین شاه به خراسان در قطع وزیری که به نظر من از قطع رحلی اش برای مشق کردن و دیدن از هر جهت مناسب تر است در اختیار ما بود و من مدتی سراغ اینها رفتم. از روی مشقهای عمادالکتاب و سفرنامه ناصرالدین شاه به خراسان نوشته میرزا رضای کلهر کار کردم بعد آمدم سمت میرزا غلامرضا و میرزا کاظم که میرزا کاظم مرا بیشتر به سمت خود کشید سرمشقهای ایشان را با صلابت و شفافیت دیدم یعنی گویی ایشان خیلی شفاف و زلال خط می نوشته بدون اینکه برگردد خط را اصلاح کندۀ، دورگیری کند قلم می گذاشته و قلم رانی خیلی راحتی داشته و یک خصوصیت دیگری که در خط میرزا کاظم دیدم نرینگی خط است یعنی خیلی خط مردانه است در همین دوران به کسانی که مجموعه دار بودند سر می زدم می رفتم خطهای قدیمی را می دیدم دوستانی که خط های قدیمی داشتند یا اسلاید داشتند می رفتم و می دیدم و با آنهایی که آشنا نبودم از دیگران خواهش می کردم وقتی بگیرند بالاخره لطف کنند به ما و چند تا خط ببینیم در همین گشت و گذارها و جستجوها من عکس میرزا کاظم را پیدا کردم و اصلاٌ عکسی از میرزا کاظم نبود چاپ نشده بود خیلی جالب بود. در مرقعی که شاهزاده ای به میرزا کاظم سفارش داده بود در صفحه اول مرقع عکس شاهزاده بود و صفحه دوم که باز کردیم دیدیم عکس میرزا کاظم است البته زیر عکس ننوشته بود که عکس میرزا کاظم است ولی غیر از آن نمی توانست باشد و البته تائید هم شد که این در آن دوره لذتی بود برای ما، چیز دیگری که باید اضافه کنم حضور انسان توانا و عاشق و قابل و خلاق به نام استاد امیرخانی را به هیچ وجه نمی شود منکر شد و این را ندیده گرفت اصلاٌ غیرممکن است. من با توجه به خط هایی که مدام از ایشان چاپ می شد بیرون می آمد و آثارشان را می دیدم به خط ایشان گرایش پیدا کردم و محضرشان رفتم و ایشان هم با آغوش باز پذیرفتند و شاید چندین سال رابطه نزدیک داشتم و تحت رهنمودها و کمکهای ایشان مثل اصلاح قلم و صحبتهای مختلف راجع به اینکه چطور باید نوشت مرکب باید چگونه باشد و کاغذ باید چگونه باشد و حسی که ایشان در گفتگو با هنرجو منتقل می کنند از همه اینها بهره مند شدم بنابراین از معاصرین من بیشتر از دو نفر مشق و تعلیم نگرفتم یکی استاد اخوین و یکی استاد امیرخانی، خوب البته از هنرهای دیگران هم استفاده کردم زمانی که مرحوم استاد فرادی در انجمن بودند زیاد خدمت ایشان می رفتم و از اطلاعاتی که داشتند یا مطالبی را که راجع به خط می گفتند استفاده کردم از نظرات و راهنمایی های استاد خروش استفاده کردم بالاخره ببینید وقتی که شما خط می نویسید از آن چیزی که در دوره معاصری که زندگی می کنید اتفاق می افتد از آن حوزه بیرون نیستید من نمی توانم بگویم که از خطهای استاد جلیل رسولی الهام نگرفتم درست است که ایشان قلمی روی کاغذ برای من نگذاشته باشند ولی مطمئناٌ از فعالیت های ایشان الهام گرفتم مطمئناٌ نگاه من مثلاٌ به آثار خوشنویس معاصر مثل استاد جواد بختیاری، مثل استاد علی شیرازی یا استاد فلسفی یا اساتید دیگر انجمن خوشنویسان، مدرسین عزیز، شکسته نویسها مثل استاد ملک زاده، استاد عطارچیان مثل استاد مشعشعی خوب وقتی آثار اینها را می بینیم بالاخره اطلاعاتی نصیبمان می شود اختصاصاٌ بگوییم که نزد فلانی رفتم و از او یاد گرفتم کمی ظالمانه است ولی به نحوی که آدمی قلمش را ببرد نزد استادی و خطش را ببرد پیش استاد و آنجا بنشیند و زانوی تلمذ بزند و از نفس آن استاد بهره ببرد من تحت تعلم استاد اخوین و استاد امیرخانی بودم.
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : مشوق شما در طول این مسیر چه کسانی بودند؟ خانواده بودند؟ اساتید بودند؟ دوستان و آشنایان بوده اند؟
استاد احدپور: مشوقم خدا بود. چون من 18 ساله بودم پدرم را از دست دادم ولی قبل از آن یعنی از سن 8 سالگی تا 18 سالگی (10 سال) سنگ زیرین بنای یک آدمی طراحی می شود و البته قبل از 8 سالگی هم در اختیار پدر و مادرم بود، خوب حلقه اول تربیت خیلی مهم و تعیین کننده است همان سنگ زیرین بنای شخصیت انسان است من یادم است قلمهای نارنجی بود که می خریدیم و در مدرسه خط می نوشتیم به آن می گفتیم قلم درشت، قلم نی و خط می نوشتیم و واقعاٌ پدرم حظ می کرد لذت می برد از اینکه پسرش خط می نویسد خوب خودش خطاط نبود و خطاطی نمی کرد ولی همین کافی بود حتی اگر به زبان نمی آورد که البته می آورد به روشهای مختلفی که بلد بود روح مرا دست کار می کرد ولی همین که ذوق می کردبرای من تشویق بزرگی بود. اما بعدها فرو رفتن من در خط نگرانی در خانواده بوجود آورد می گفتند که این بچه کار دیگری نمی خواهد بکند زندگی اش از صبح تا شب خط نوشتن شده است. برود در کوچه بازی کند سن بازی اش است. ولی من کمتر بازی می کردم باز من بیشتر بازی با قلم و مرکب و خط بود. اما در مورد تشویق، پدرم خیلی تشویق می کردند مادرم هم اوایل کار که می دیدند پسرشان خوش خط است تشویق می کردند بعد کمی نگران شدند اساتید هم تشویق می کردند.
استاد احدپور: مشوقم خدا بود. چون من 18 ساله بودم پدرم را از دست دادم ولی قبل از آن یعنی از سن 8 سالگی تا 18 سالگی (10 سال) سنگ زیرین بنای یک آدمی طراحی می شود و البته قبل از 8 سالگی هم در اختیار پدر و مادرم بود، خوب حلقه اول تربیت خیلی مهم و تعیین کننده است همان سنگ زیرین بنای شخصیت انسان است من یادم است قلمهای نارنجی بود که می خریدیم و در مدرسه خط می نوشتیم به آن می گفتیم قلم درشت، قلم نی و خط می نوشتیم و واقعاٌ پدرم حظ می کرد لذت می برد از اینکه پسرش خط می نویسد خوب خودش خطاط نبود و خطاطی نمی کرد ولی همین کافی بود حتی اگر به زبان نمی آورد که البته می آورد به روشهای مختلفی که بلد بود روح مرا دست کار می کرد ولی همین که ذوق می کردبرای من تشویق بزرگی بود. اما بعدها فرو رفتن من در خط نگرانی در خانواده بوجود آورد می گفتند که این بچه کار دیگری نمی خواهد بکند زندگی اش از صبح تا شب خط نوشتن شده است. برود در کوچه بازی کند سن بازی اش است. ولی من کمتر بازی می کردم باز من بیشتر بازی با قلم و مرکب و خط بود. اما در مورد تشویق، پدرم خیلی تشویق می کردند مادرم هم اوایل کار که می دیدند پسرشان خوش خط است تشویق می کردند بعد کمی نگران شدند اساتید هم تشویق می کردند.
( عزیزی ) :استاد در خانواده تان پدرتان خط ریز خوب می نوشته و شما علاقمند شدید آیا به خط درشت هم کسی گرایش داشته قبل از شما مثلاٌ پدربزرگ یا اعضای دیگر خانواده؟
استاد احدپور: نمی دانم جد چندمم شاید جد سومم دو تا قرآن به خط نسخ نوشته که یکی از قرآنها در موزه آذربایجان شوروی است و یکی هم در ایران در منطقه آذربایجان که خوشنویس بوده و کارش خوشنویسی بوده و در حد خوبی هم خوشنویسی می کرده که البته نمی توانیم از استادان برجسته خط از ایشان نام ببریم چون بالاخره در قدیم باسوادهای خوش خط قرآن می نوشتند که من ادعا بکنم که خوشنویس بسیار برجسته و طراز اولی بوده خیر، ولی شغلش خوشنویسی بوده.
استاد احدپور: نمی دانم جد چندمم شاید جد سومم دو تا قرآن به خط نسخ نوشته که یکی از قرآنها در موزه آذربایجان شوروی است و یکی هم در ایران در منطقه آذربایجان که خوشنویس بوده و کارش خوشنویسی بوده و در حد خوبی هم خوشنویسی می کرده که البته نمی توانیم از استادان برجسته خط از ایشان نام ببریم چون بالاخره در قدیم باسوادهای خوش خط قرآن می نوشتند که من ادعا بکنم که خوشنویس بسیار برجسته و طراز اولی بوده خیر، ولی شغلش خوشنویسی بوده.
( عزیزی ) : پس هنر در خانواده شما قدمت زیادی دارد؟
استاد احدپور: مدعی این نمی توانم باشم، خوشنویس بودند ولی هنر خیلی خوبی در پدربزرگ پدری ام بوده که به راستگویی شهره بوده وقتی مشکلی در محله و ده پیش می آمده می گفتند بروید از فلانی بپرسید راستش را می گوید حالا من اسم محمدصادق را از ایشان دارم.
استاد احدپور: مدعی این نمی توانم باشم، خوشنویس بودند ولی هنر خیلی خوبی در پدربزرگ پدری ام بوده که به راستگویی شهره بوده وقتی مشکلی در محله و ده پیش می آمده می گفتند بروید از فلانی بپرسید راستش را می گوید حالا من اسم محمدصادق را از ایشان دارم.
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : هنر اصیل ایرانی که تالان در وجود شما به تکامل و پویایی فوق العاده ای رسیده آیا به نسل بعد ازخودتان در خانواده یا فرزندانتان انتقال داده اید؟
استاد احدپور: بخشی از وظیفه هنری اینست که هر کسی علاقمند باشد با تمام وجود در اختیارش هستم و به او منتقل می کنم ولی اینکه اراده کنم یا تصمیم داشته باشم که پسرم خوشنویس شود نه این شدنی نیست باید ببینم چه کسی می آید. ما سه برادریم و من برادر وسطی هستم برادر بزرگم مهندسی تحصیل کردند برادر کوچکتر از خودم دبیر خواندند و علاقمند به خط بودند فکر می کنم از سال 1370 آرام آراسم به سمت خط نوشتن آمدند من به ایشان تعلیم دادم و ایشان الان خوشنویس خیلی خوبی است. سالها پیش ممتاز گرفتند و چند تا کتاب نوشتند حافظ را یک بار نوشتند گلستان سعدی را یک بار نوشتند و کتاب دیگری هم نوشتند که الان یادم نیست؟
استاد احدپور: بخشی از وظیفه هنری اینست که هر کسی علاقمند باشد با تمام وجود در اختیارش هستم و به او منتقل می کنم ولی اینکه اراده کنم یا تصمیم داشته باشم که پسرم خوشنویس شود نه این شدنی نیست باید ببینم چه کسی می آید. ما سه برادریم و من برادر وسطی هستم برادر بزرگم مهندسی تحصیل کردند برادر کوچکتر از خودم دبیر خواندند و علاقمند به خط بودند فکر می کنم از سال 1370 آرام آراسم به سمت خط نوشتن آمدند من به ایشان تعلیم دادم و ایشان الان خوشنویس خیلی خوبی است. سالها پیش ممتاز گرفتند و چند تا کتاب نوشتند حافظ را یک بار نوشتند گلستان سعدی را یک بار نوشتند و کتاب دیگری هم نوشتند که الان یادم نیست؟
( عزیزی ) : نام کوچکشان چیست؟
استاد احدپور: مجید احدپور
( عزیزی ) : چند تا فرزند دارید؟
استاد احدپور: دو پسر دارم.
( عزیزی ) : چند ساله هستند؟
استاد احدپور: یکی هفت سالش است و یکی حدود 2 سال
( عزیزی ) : پس هنوز جا دارد علاقمند به هنر خوشنویسی شوند؟
استاد احدپور: در اختیار خودشان است. الان که دوست ندارند می بینند پدرشان مدام خط می نویسد و از آنها دور است.
( عزیزی ) : در خاطر مبارک هست که چند تا کتاب تالیف یا تحقیق نمودید؟
استاد احدپور: آغاز کتابت من با حمایت استاد سلحشور بود. نمی توانم بگویم تقاضای ایشان برای اینکه من کتاب برایشان بنویسم چون نگاه ایشان واقعاٌ حمایتی بود. تازه وارد انجمن خوشنویسان شده بودیم و ایشان این میدان را برایمان فراهم کرد که برویم کتاب بنویسیم حال آنکه کتاب اول یا صفحات اول یا پنجاه ممکن است خوب نباشد ولی رفته رفته این تجربه به قابلیت های بالایی می رسد و همینطور هم شد که یواش یواش با کتابت بیشتر آشنا شدیم و بالاخره پرسش ایجاد شد در آن فضا، سوالمان را مطرح کردیم که اگر سوال هم مطرح نمی کردیم فرض کنید من صفحه خود را به استاد امیرخانی نشان می دادم می گفتند که کمی از اندازه درشت تر می نویسی یا فاصله ها بیشتر است یا کمتر است قم را کمی ریزتر کن همه اینها همان درسهایی بود که از اساتید می گرفتیم از سال 1367 زمان بزرگداشت فردوسی که در هزاره فردوسی یونسکو برگزار می کرد چند نفری از مدرسین انجمن برای نوشتن شاهنامه انتخاب شدیم که این آغاز کتابت من بود و چند صفحه ای از آن کتابت را من نوشتم با 6 یا 7 نفر از مدرسین دیگر انجمن که بعضی ها تجربه ای بیشتر از من داشتند من هم که اولین تجربه ام بود و این شروع شد و بعد رفتم سراغ کتابهایی بر اساس شاهنامه که دکتر فریدون جنیدی تألیف کرده دو تا کتاب بود یکی زال و رودابه یکی هم رستم و افراسیاب که هر دو بر اساس شاهنامه بود اما متن داستان را دکتر جنیدی نوشته بود کتاب بعدی مخزن الاسرار نظامی بود بطور کامل نوشتم چاپ شد کتاب شاهنامه هم چاپ شد و آن دو کتابی که بعدا عرض کردم چاپ نشد ولی خوب من نوشتم کار من نوشتن است چاپ کردن نیست من کار خودم را انجام می دهم شرفنامه نظامی را نوشتم چاپ شد بعد از مدتی همکاری با وزارت ارشاد انجام دادم چند تا کتاب سفارش دادند مثل منتخب اشعار شعرا در خصوص امام زمان «عج» که توسط استاد محمود شاهرخی شاعر جمع آوری شد مقدمه ای نوشته شد و من نوشتم نمی دانم آن کتاب چه شد کتاب «قصاید سنایی غزنوی» بود که برای وزارت ارشاد نوشتم. گنجینه الاسرار عمان سامانی بود. کتابی برای انتشاراتی نوشتم منتخب دیوان ملک الشعرای بهار که شاید بیشتر از 550 صفحه بود بعد از اینها مشاقی درگیرم کرد برای اینکه دوره های مختلفی را دوست داشتم ببینم دوره قاجار (دوره ناصری) تا بعد از عماد الکتاب که دیگر زیاد رجوع نکردم مثلا خوشنویسان معاصر مثل استاد حسن و حسین میرخانی به آن صورت که مستقیماٌ مشق کنم، نرفتم بعدها البته کتاب استاد حسن خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد و همه می دانند که کتابت استاد حسن کتابت قابل تحسینی است اگر خوشنویس وارد آن فضا شود و غور بکند در آن کتابت شیرین، حالا حالاها بیرون نمی آید خیلی با ارزش است.
بعد قرآن را به سفارش شهرداری تهران با ترجمه فارسی نوشتم حدود 1227 صفحه بود و بعد از آن کتابهای کوچکی برای وزارت ارشاد نوشتم مثل زیارت جامع کبیره، دعای کمیل که هر دو با ترجمه فارسی بود، رباعیات خیام را نوشتم. همین. ولی از همه اینها بیشتر مخزن الاسرار و شرفنامه و شاهنامه ای که اول چاپ شد بقیه هیچ کدام چاپ نشد
استاد احدپور: مجید احدپور
( عزیزی ) : چند تا فرزند دارید؟
استاد احدپور: دو پسر دارم.
( عزیزی ) : چند ساله هستند؟
استاد احدپور: یکی هفت سالش است و یکی حدود 2 سال
( عزیزی ) : پس هنوز جا دارد علاقمند به هنر خوشنویسی شوند؟
استاد احدپور: در اختیار خودشان است. الان که دوست ندارند می بینند پدرشان مدام خط می نویسد و از آنها دور است.
( عزیزی ) : در خاطر مبارک هست که چند تا کتاب تالیف یا تحقیق نمودید؟
استاد احدپور: آغاز کتابت من با حمایت استاد سلحشور بود. نمی توانم بگویم تقاضای ایشان برای اینکه من کتاب برایشان بنویسم چون نگاه ایشان واقعاٌ حمایتی بود. تازه وارد انجمن خوشنویسان شده بودیم و ایشان این میدان را برایمان فراهم کرد که برویم کتاب بنویسیم حال آنکه کتاب اول یا صفحات اول یا پنجاه ممکن است خوب نباشد ولی رفته رفته این تجربه به قابلیت های بالایی می رسد و همینطور هم شد که یواش یواش با کتابت بیشتر آشنا شدیم و بالاخره پرسش ایجاد شد در آن فضا، سوالمان را مطرح کردیم که اگر سوال هم مطرح نمی کردیم فرض کنید من صفحه خود را به استاد امیرخانی نشان می دادم می گفتند که کمی از اندازه درشت تر می نویسی یا فاصله ها بیشتر است یا کمتر است قم را کمی ریزتر کن همه اینها همان درسهایی بود که از اساتید می گرفتیم از سال 1367 زمان بزرگداشت فردوسی که در هزاره فردوسی یونسکو برگزار می کرد چند نفری از مدرسین انجمن برای نوشتن شاهنامه انتخاب شدیم که این آغاز کتابت من بود و چند صفحه ای از آن کتابت را من نوشتم با 6 یا 7 نفر از مدرسین دیگر انجمن که بعضی ها تجربه ای بیشتر از من داشتند من هم که اولین تجربه ام بود و این شروع شد و بعد رفتم سراغ کتابهایی بر اساس شاهنامه که دکتر فریدون جنیدی تألیف کرده دو تا کتاب بود یکی زال و رودابه یکی هم رستم و افراسیاب که هر دو بر اساس شاهنامه بود اما متن داستان را دکتر جنیدی نوشته بود کتاب بعدی مخزن الاسرار نظامی بود بطور کامل نوشتم چاپ شد کتاب شاهنامه هم چاپ شد و آن دو کتابی که بعدا عرض کردم چاپ نشد ولی خوب من نوشتم کار من نوشتن است چاپ کردن نیست من کار خودم را انجام می دهم شرفنامه نظامی را نوشتم چاپ شد بعد از مدتی همکاری با وزارت ارشاد انجام دادم چند تا کتاب سفارش دادند مثل منتخب اشعار شعرا در خصوص امام زمان «عج» که توسط استاد محمود شاهرخی شاعر جمع آوری شد مقدمه ای نوشته شد و من نوشتم نمی دانم آن کتاب چه شد کتاب «قصاید سنایی غزنوی» بود که برای وزارت ارشاد نوشتم. گنجینه الاسرار عمان سامانی بود. کتابی برای انتشاراتی نوشتم منتخب دیوان ملک الشعرای بهار که شاید بیشتر از 550 صفحه بود بعد از اینها مشاقی درگیرم کرد برای اینکه دوره های مختلفی را دوست داشتم ببینم دوره قاجار (دوره ناصری) تا بعد از عماد الکتاب که دیگر زیاد رجوع نکردم مثلا خوشنویسان معاصر مثل استاد حسن و حسین میرخانی به آن صورت که مستقیماٌ مشق کنم، نرفتم بعدها البته کتاب استاد حسن خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد و همه می دانند که کتابت استاد حسن کتابت قابل تحسینی است اگر خوشنویس وارد آن فضا شود و غور بکند در آن کتابت شیرین، حالا حالاها بیرون نمی آید خیلی با ارزش است.
بعد قرآن را به سفارش شهرداری تهران با ترجمه فارسی نوشتم حدود 1227 صفحه بود و بعد از آن کتابهای کوچکی برای وزارت ارشاد نوشتم مثل زیارت جامع کبیره، دعای کمیل که هر دو با ترجمه فارسی بود، رباعیات خیام را نوشتم. همین. ولی از همه اینها بیشتر مخزن الاسرار و شرفنامه و شاهنامه ای که اول چاپ شد بقیه هیچ کدام چاپ نشد
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : ماشاء اله این همه آثاری که خلق کردید خیلی خوب در خاطرتان بود.
استاد احدپور: خوب مثل بچه های خود آدم می ماند مثل اینکه شما بپرسید اسم بچه هایتان چیست بگویم نمی دانم.
استاد احدپور: خوب مثل بچه های خود آدم می ماند مثل اینکه شما بپرسید اسم بچه هایتان چیست بگویم نمی دانم.
( عزیزی ) : آیا می توانید خبر خوش یا مژدگانی برای بازدید کنندگان سایت آثار هنرمندان ایران بخاطر سال 89 بفرمایید حالا اثر جدیدی یا نمایشگاه جدیدی در حال ارائه دارید؟
استاد احدپور: یک جواب پارادوکسیکال باید بدهم خبر خوش برای کسانی که دوست دارند خط بنده را ببینند نمی دانم کسی هست دوست داشته باشد یا نه ولی اگر کسی باشد که دوست داشته باشد حالا حالاها من نمایشگاه نمی زنم. خبر بدی نیست.
استاد احدپور: یک جواب پارادوکسیکال باید بدهم خبر خوش برای کسانی که دوست دارند خط بنده را ببینند نمی دانم کسی هست دوست داشته باشد یا نه ولی اگر کسی باشد که دوست داشته باشد حالا حالاها من نمایشگاه نمی زنم. خبر بدی نیست.
( عزیزی ) : دلیلش چیست؟ سوال ما هم همین است چرا استاد احدپور در این زمینه فعالیت از خودشان نشان ندادند؟
استاد احدپور: توضیح لازم دارد. توضیحش را می توانم خدمت شما عرض کنم. ببینید ما اگر برگردیم گذشته و حال را با هم مقایسه کنیم (مکتب قدیم و مکتب جدید) می بینید که یک سط آنها در تهران دست به دست می چرخد از تهران همان سطر سر از قزوین در می آورد دوباره از قزوین به قم به اصفهان به شیراز و تبریز سفر می کند چه اتفاقی می افتد که یک سطر از خوشنویسان دوره قاجار اینطوری بین دلها سفر می کند فقط سفر آفاق هم نیست سفر انفس هم هست حالا یک تابلو توسط خوشنویس معاصر در تهران نوشته می شود کمتر این اتفاق می افتد که سفر کند اگر هم سفری داشته باشد یک دور می چرخد و خاموش می شود ولی سفر آنها همینطور ادامه دارد و همینطور اگر تاریخ پیش رود سفرش قطع نمی شود این به این دلیل است که آن خط ساحت باطن راهم پیموده فقط ساحت صورت را سیر نکرده ما خوشنویسان معاصر که من این مشکل را در خود احساس می کنم بقیه هم کلاه خودشان را قاضی کنند ببینند اینطور هست یا نه من وقتی نگاه می کنم می بینم تا پاسی از شب مثلا تا نزدیک صبح می نشینم و خط می نویسم، یک جور ذکر گفتن است دیگر، وقتی تناسبی را دنبال می کنی یک نوع ذکر گفتن است خیلی ساده بگویم. چون چیزی را جستجو می کنم گم شده ای در آن است که نمی توانم به آن تسلط پیدا کنم مرا دنبال خود می کشد و مرا وادار می کند بیدار بمانم و روی آن فکر کنم تا بالاخره تمام ذهنم را آماده بکنم تا این مسئله را حل کند واین معادله و گره را باز کند خوب وقتی این ادامه پیدا کند ما متوسل به چیزهای دیگر هم می شویم فقط این نیست که ما مدام بنویسیم ما 26-25 سال است که همینطور «ب» را می نویسیم ولی باز «ب» ی هست که در دست ما نیست گفته است:
خوب7-6 ساعت در شب در خلوت و تنهایی و گوشه نشینی این کار را انجام می دهیم صبح دوباره شخصیتمان همان است. چرا این اتفاق می افتد؟ چرا دوباره شخصیتمان یک مشکلاتی دارد؟ البته در ارتباط با خودم می گویم نمی خواهم بگویم خوشنویسان اینطوری هستند ولی اگر قیاسی بکنیم شاید مشکلات خوشنویسی معاصر را از همین منظر بتوانیم کشف کنیم اینکه چه اتفاقی می افتد که یک خوشنویس 20 سال است که دارد ذکر می گوید و باز می بینید که در ساحت باطن زندگی نمی کند چیزهایی را جستجو می کند که باطنی نیست. یکی از افراد تحصیل کرده که سالها نماینده وزیر ارشاد در انجمن خوشنویسان بود شعری دررابطه با ما خوشنویسان گفته بود. تجربه 15 سال حضور در انجمن خوشنویسان داشت می گفت:
«من کاتبانی را دیدم که می نوشتند:
یک وقت هدف یک انسان معنوی است صبح «یا علی» می گوید دنبال کار می رود بقول مولانا که از او پرسیدند: سخت ترین کار مرد چیست؟ گفت: «معاش». معاش کار ساده ای نیست سخت است همه مردها می دانند که معاش کار سختی است. حالا یک عده به مسیر صحرای کربلا می زنند و کار را از جای دیگری تأمین می کنند ولی مرد، اگر مرد باشد می داند که کار ساده نیست و سخت است. اینکه پاک باشد طاهر باشد از راه درستی بیاید کار سختی است. ولی اینکه اهداف این باشد: که من بروم در نقطه شهرت بنشینم چهره بشوم اصلاٌ هدف هنر این نیست. این خودش بت پرستی است فرعونیت است تا زمانی که خودم خرما خوردم چطوری به بچه بگویم خرما نخور. قصه پیغمر است که پیرزنی فرزندش را نزد پیغمبر (ص) می برد می گوید این بچه خیلی خرما می خورد به او بفرمائید خرما نخورد. پیامبر (ص) فرمود: برو فردا بیا. پیرزن فردا آمد و پیامبر به فرزندش فرمودند: پسر خرما نخور پیرزن گفت: خوب این را دیروز می گفتید من این همه مسیر را دوباره نمی آمدم. پیامبر (ص) فرمودند: من خودم دیروز خرما خورده بودم، اگر هدف هنر این است که هنرمند به سمت ملکوت و حقیقت نگاه می کند و دیگران را هم می خواهد به این سمت دعوت کند اگر اینست من خودم در این مسیر مشکل دارم چگونه می توانم دعوت کنم.
این همه نمایشگاه در این 20 سال گذشته در تهران گذاشته شده درست است که خدماتی اتفاق افتاده، خوشنویسی زنده نگه داشته شده است اما آیا گرایش به خوشنویسی زیاد شده (آمار که این را نمی گوید) آمار انجمن خوشنویسان می گوید که 25000 نفر هنرجو داریم خوب جمعیت زیاد شده، خیلی بیشتر از این آمار را در فوتبال هم می بینید در پینگ پنگ هم می بینید در ورزشهای دیگر هم هست. در بعضی از رشته های مبتذل تعداد خیلی بیشتر از اینهاست. اصلاٌ موضوع کمیت مطرح نیست. کار هنرمند این است که باید پیغام هایی به جامعه بدهد که تاثیرش را بعداٌ نشان دهد. نمایشگاه خوشنویسی در تهران برگزار می شود ما خوشنویسان خودمان می رویم می بینیم اگر طور دیگری است بگوئید من هم آگاه شوم من دارم اینطور می بینم در 30 سال گذشته نمایشگاه هایی که در تهران داشتیم یا جاهای دیگر که حالا مرکزیت همان تهران است یعنی ما خوشنویسان خومان می نویسیم خودمان هم می رویم نگاه می کنیم از بیرون خیلی کم می آیند خبر اگر بزرگ باشد دیگران را هم جلب می کند یعنی همه می گویند فلان جا خبری هست بروید ببینید چه خبر است؟ گاهی یک فیلم خاص می آید مثلاٌ تایتانیک وارد مملکت شد دوست به دوست، همسایه به همسایه همکلاسی به همکلاسی می گفت: تایتانیک را دیدی؟ برو ببین. یک وقت دیدی همه ایران این فیلم را دیدند یک خبری در آن بود. در تائید و تکذیب فیلم صحبتی نمی کنم که خوب است یا بد است. ولی این خبر بود در خوشنویسی آیا این خبر به همه می رسد؟ نمی رسد.
بنابراین نمایشگاه گذاشتن کمی سخت است. اینکه نمایشگاه بگذاریم دیگران از تجربه ما بهره مند شوند چند عدد امتیازی دارد درست است و قبول دارم ولی تجربیات دیگران همین پاسخ را به جامعه می دهد. یعنی شخصی بخواهد تجربه مرا ببیند تجربه استاد امیرخانی، استاد اخوین، استاد خروش نه تنها کمتر از تجربه من نیست بیشتر از تجربه من است و تجربه آنها کفایت می کند. من نمی دانم خلاصه چیزی که انگیزه نمایشگاه گذاشتن را در من شعله ور بکند در من وجود ندارد.
استاد احدپور: توضیح لازم دارد. توضیحش را می توانم خدمت شما عرض کنم. ببینید ما اگر برگردیم گذشته و حال را با هم مقایسه کنیم (مکتب قدیم و مکتب جدید) می بینید که یک سط آنها در تهران دست به دست می چرخد از تهران همان سطر سر از قزوین در می آورد دوباره از قزوین به قم به اصفهان به شیراز و تبریز سفر می کند چه اتفاقی می افتد که یک سطر از خوشنویسان دوره قاجار اینطوری بین دلها سفر می کند فقط سفر آفاق هم نیست سفر انفس هم هست حالا یک تابلو توسط خوشنویس معاصر در تهران نوشته می شود کمتر این اتفاق می افتد که سفر کند اگر هم سفری داشته باشد یک دور می چرخد و خاموش می شود ولی سفر آنها همینطور ادامه دارد و همینطور اگر تاریخ پیش رود سفرش قطع نمی شود این به این دلیل است که آن خط ساحت باطن راهم پیموده فقط ساحت صورت را سیر نکرده ما خوشنویسان معاصر که من این مشکل را در خود احساس می کنم بقیه هم کلاه خودشان را قاضی کنند ببینند اینطور هست یا نه من وقتی نگاه می کنم می بینم تا پاسی از شب مثلا تا نزدیک صبح می نشینم و خط می نویسم، یک جور ذکر گفتن است دیگر، وقتی تناسبی را دنبال می کنی یک نوع ذکر گفتن است خیلی ساده بگویم. چون چیزی را جستجو می کنم گم شده ای در آن است که نمی توانم به آن تسلط پیدا کنم مرا دنبال خود می کشد و مرا وادار می کند بیدار بمانم و روی آن فکر کنم تا بالاخره تمام ذهنم را آماده بکنم تا این مسئله را حل کند واین معادله و گره را باز کند خوب وقتی این ادامه پیدا کند ما متوسل به چیزهای دیگر هم می شویم فقط این نیست که ما مدام بنویسیم ما 26-25 سال است که همینطور «ب» را می نویسیم ولی باز «ب» ی هست که در دست ما نیست گفته است:
یافت می نشود جسته ایم ما گفتم آنچه یافت می نشود آنم آرزوست
ما «ب» را آرزو می کنیم که در دستان ما نیست. پس ذکر هم می گوئیم یعنی خود کارمان که ذکر است ذکر دیگری هم در ذهنمان می گوییم: «خدایا کمکم کن کمکم کن» شاید خیلی از هنرجوهایمان اینرا تجربه کرده باشند می نشینیم خط می نویسیم و ذکر هم می گوئیم: «خدایا کمک کن خط را خوب بنویسم من این را دوست دارم خوب بنویسم در اختیار دیگران قرار بدهم تا آنها لذت ببرند هیچ توقعی هم ندارم درخواستی هم از دیگران ندارم ولی واقعاٌ این را دوست دارم، احساس می کنم وقتی خط می نویسم به تو نزدیک می شوم.خوب7-6 ساعت در شب در خلوت و تنهایی و گوشه نشینی این کار را انجام می دهیم صبح دوباره شخصیتمان همان است. چرا این اتفاق می افتد؟ چرا دوباره شخصیتمان یک مشکلاتی دارد؟ البته در ارتباط با خودم می گویم نمی خواهم بگویم خوشنویسان اینطوری هستند ولی اگر قیاسی بکنیم شاید مشکلات خوشنویسی معاصر را از همین منظر بتوانیم کشف کنیم اینکه چه اتفاقی می افتد که یک خوشنویس 20 سال است که دارد ذکر می گوید و باز می بینید که در ساحت باطن زندگی نمی کند چیزهایی را جستجو می کند که باطنی نیست. یکی از افراد تحصیل کرده که سالها نماینده وزیر ارشاد در انجمن خوشنویسان بود شعری دررابطه با ما خوشنویسان گفته بود. تجربه 15 سال حضور در انجمن خوشنویسان داشت می گفت:
«من کاتبانی را دیدم که می نوشتند:
طلب منصب فانی نکند صاحب عقل اما دربانی منصب فانی می کردند»
و جالب اینکه بعدا می نوشتند: عاقل آن است که اندیشه کند پایان راخوب این برداشت یک آدم فرهنگی و اهل فضل است از اینکه خوشنویسان گرفتار این چیزها هستند طلب منصب فانی می کنند دنبال شهرت هستند اصلاٌ اینها اهداف آنهاست. یک وقت هدف یک انسان معنوی است صبح «یا علی» می گوید دنبال کار می رود بقول مولانا که از او پرسیدند: سخت ترین کار مرد چیست؟ گفت: «معاش». معاش کار ساده ای نیست سخت است همه مردها می دانند که معاش کار سختی است. حالا یک عده به مسیر صحرای کربلا می زنند و کار را از جای دیگری تأمین می کنند ولی مرد، اگر مرد باشد می داند که کار ساده نیست و سخت است. اینکه پاک باشد طاهر باشد از راه درستی بیاید کار سختی است. ولی اینکه اهداف این باشد: که من بروم در نقطه شهرت بنشینم چهره بشوم اصلاٌ هدف هنر این نیست. این خودش بت پرستی است فرعونیت است تا زمانی که خودم خرما خوردم چطوری به بچه بگویم خرما نخور. قصه پیغمر است که پیرزنی فرزندش را نزد پیغمبر (ص) می برد می گوید این بچه خیلی خرما می خورد به او بفرمائید خرما نخورد. پیامبر (ص) فرمود: برو فردا بیا. پیرزن فردا آمد و پیامبر به فرزندش فرمودند: پسر خرما نخور پیرزن گفت: خوب این را دیروز می گفتید من این همه مسیر را دوباره نمی آمدم. پیامبر (ص) فرمودند: من خودم دیروز خرما خورده بودم، اگر هدف هنر این است که هنرمند به سمت ملکوت و حقیقت نگاه می کند و دیگران را هم می خواهد به این سمت دعوت کند اگر اینست من خودم در این مسیر مشکل دارم چگونه می توانم دعوت کنم.
این همه نمایشگاه در این 20 سال گذشته در تهران گذاشته شده درست است که خدماتی اتفاق افتاده، خوشنویسی زنده نگه داشته شده است اما آیا گرایش به خوشنویسی زیاد شده (آمار که این را نمی گوید) آمار انجمن خوشنویسان می گوید که 25000 نفر هنرجو داریم خوب جمعیت زیاد شده، خیلی بیشتر از این آمار را در فوتبال هم می بینید در پینگ پنگ هم می بینید در ورزشهای دیگر هم هست. در بعضی از رشته های مبتذل تعداد خیلی بیشتر از اینهاست. اصلاٌ موضوع کمیت مطرح نیست. کار هنرمند این است که باید پیغام هایی به جامعه بدهد که تاثیرش را بعداٌ نشان دهد. نمایشگاه خوشنویسی در تهران برگزار می شود ما خوشنویسان خودمان می رویم می بینیم اگر طور دیگری است بگوئید من هم آگاه شوم من دارم اینطور می بینم در 30 سال گذشته نمایشگاه هایی که در تهران داشتیم یا جاهای دیگر که حالا مرکزیت همان تهران است یعنی ما خوشنویسان خومان می نویسیم خودمان هم می رویم نگاه می کنیم از بیرون خیلی کم می آیند خبر اگر بزرگ باشد دیگران را هم جلب می کند یعنی همه می گویند فلان جا خبری هست بروید ببینید چه خبر است؟ گاهی یک فیلم خاص می آید مثلاٌ تایتانیک وارد مملکت شد دوست به دوست، همسایه به همسایه همکلاسی به همکلاسی می گفت: تایتانیک را دیدی؟ برو ببین. یک وقت دیدی همه ایران این فیلم را دیدند یک خبری در آن بود. در تائید و تکذیب فیلم صحبتی نمی کنم که خوب است یا بد است. ولی این خبر بود در خوشنویسی آیا این خبر به همه می رسد؟ نمی رسد.
بنابراین نمایشگاه گذاشتن کمی سخت است. اینکه نمایشگاه بگذاریم دیگران از تجربه ما بهره مند شوند چند عدد امتیازی دارد درست است و قبول دارم ولی تجربیات دیگران همین پاسخ را به جامعه می دهد. یعنی شخصی بخواهد تجربه مرا ببیند تجربه استاد امیرخانی، استاد اخوین، استاد خروش نه تنها کمتر از تجربه من نیست بیشتر از تجربه من است و تجربه آنها کفایت می کند. من نمی دانم خلاصه چیزی که انگیزه نمایشگاه گذاشتن را در من شعله ور بکند در من وجود ندارد.
.......................................................................................................................
.......................................................................................................................
( عزیزی ) : اینها که خبر خوشی نبود ما خبر خوش می خواهیم.
استاد احدپور: اینکه می گویید خبر خوش، نمی دانم اینها چرا باید خبر خوش باشد ما باید از شنیدن حقیقت خوشمان بیاید اینکه گذاشتن نمایشگاه یا چاپ یک کتاب حتماٌ خبر خوشی نیست اگر کسی جایی حقیقت را فریاد بزند خبر خوشی است.
استاد احدپور: اینکه می گویید خبر خوش، نمی دانم اینها چرا باید خبر خوش باشد ما باید از شنیدن حقیقت خوشمان بیاید اینکه گذاشتن نمایشگاه یا چاپ یک کتاب حتماٌ خبر خوشی نیست اگر کسی جایی حقیقت را فریاد بزند خبر خوشی است.
( عزیزی ) :حال اگر در روال انجمن یا برنامه های انجمن قرار است تغییری ایجاد شود که خوشایند جامعه هنری باشد یا مردم گرایش بیشتری پیدا کنند بفرمائید از بحث نمایشگاه خارج شویم. ما بالاخره از شما مژدگانی می خواهیم.
استاد احدپور: آن هم وابسته به بستر مناسبی است که باید در جامعه فراهم شود مادامی که شما هجوم تقاضا را در رشته ای نداشته باشید تنوع در آن کم اتفاق می افتد اگر شما مثلاٌ تولیدی پیراهن داشته باشید و 10 نفر بیشتر از شما لباس نمی خرند 10 عدد و 10 فرم بیشتر نمی توانید تولید کنید. جبران سلیقه 10 نفر با 10 مدل و 10 رنگ کفایت می کند. اما اگر 10000 نفر باشندبایستی طراحی استخدام بکنید که طراحی جدید ارائه دهد که سلیقه 10000 نفر را تأمین کند. بنابراین بستر مناسبی در اجتماع باید بوجود بیاید، تقاضایی که انجمن خوشنویسان را وادار بکند که فعالیت های عمیق تر و بهتری انجام دهد الان در همین شرایط که جامعه از بزرگترین خوشنویسمان بی اطلاع است. مثلاٌ من خوشنویسم و 10 سال است در همسایگی کسی زندگی می کنم که کارمند وزارتی است. وقتی از او می پرسیم اسم دو تا خوشنویس را بگو نمی داند، نمی شناسد.
آیا غیر از اینست جامعه ما آگاهی اش بیشتر از این است. من نمی دانم شاید من جای دیگری زندگی می کنم. من همین جا در تهران زندگی می کنم مثل همه شما و فکر نمی کنم اطلاعاتم غلط باشد، نمره اطلاعاتم در همین زمینه اگر 20 نباشد 19 هست بطور کلی آگاهی ام را نمی گویم جهلم خیلی بیشتر از آگاهی ام است.
می خواهم بگویم جامعه ما استاد امیرخانی، استاد خروش، استاد اخوین را نمی شناسد و این مشکل بزرگی است.
استاد احدپور: آن هم وابسته به بستر مناسبی است که باید در جامعه فراهم شود مادامی که شما هجوم تقاضا را در رشته ای نداشته باشید تنوع در آن کم اتفاق می افتد اگر شما مثلاٌ تولیدی پیراهن داشته باشید و 10 نفر بیشتر از شما لباس نمی خرند 10 عدد و 10 فرم بیشتر نمی توانید تولید کنید. جبران سلیقه 10 نفر با 10 مدل و 10 رنگ کفایت می کند. اما اگر 10000 نفر باشندبایستی طراحی استخدام بکنید که طراحی جدید ارائه دهد که سلیقه 10000 نفر را تأمین کند. بنابراین بستر مناسبی در اجتماع باید بوجود بیاید، تقاضایی که انجمن خوشنویسان را وادار بکند که فعالیت های عمیق تر و بهتری انجام دهد الان در همین شرایط که جامعه از بزرگترین خوشنویسمان بی اطلاع است. مثلاٌ من خوشنویسم و 10 سال است در همسایگی کسی زندگی می کنم که کارمند وزارتی است. وقتی از او می پرسیم اسم دو تا خوشنویس را بگو نمی داند، نمی شناسد.
آیا غیر از اینست جامعه ما آگاهی اش بیشتر از این است. من نمی دانم شاید من جای دیگری زندگی می کنم. من همین جا در تهران زندگی می کنم مثل همه شما و فکر نمی کنم اطلاعاتم غلط باشد، نمره اطلاعاتم در همین زمینه اگر 20 نباشد 19 هست بطور کلی آگاهی ام را نمی گویم جهلم خیلی بیشتر از آگاهی ام است.
می خواهم بگویم جامعه ما استاد امیرخانی، استاد خروش، استاد اخوین را نمی شناسد و این مشکل بزرگی است.
( عزیزی ) : حالا برای حل این مشکل برنامه هایی تدوین شده؟
استاد احدپور: نه
استاد احدپور: نه
.......................................................................................................................
منتظر بخش دوم این مصاحبه ارزشمند و خواندنی در همین سایت باشید با مطالب بسیار زیبا و پر محتوا
................................................................................
.......................................................................................................................
این سایت از هنرمند ارجمند سرکار خانم معصومه صابریان تشکر و سپاس ویژه دارد بابت تبدیل این مصاحبه ارزشمند به متن و تایپ آن که کار بسیار سخت و دشواری بوده است ، برای ایشان از درگاه ایزد منان در این سال جدید سلامتی و سعادت و موفقیت روز افزون خواستاریم
................................................................................
لطفا با نظرات ارزشمند خود ما را یاری فرمائید
مخصوص اعضای ویژه
توجه !
شما نیز می توانید جهت مشاهده مطالبی که مخصوص اعضای ویژه این سایت است به عضویت رسمی این سایت در آمده و از این پست و دیگر پستها و تصاویر محدود شده دیدن فرمایید